نه طاقتی که بماند دل من از طلبش
نه جرئتی که شود تن روانه در عقبش
شبی به بستر من خفته بود و جان مرا
نبود جرئت یکبوسه از دو لعل لبش
چرا روی ز پی او دلا بدین جرئت
مگر تو غافلی از صلح و قهر بی سببش
نمود دعوی جرئت به عاشقی فرهاد
که عشق کوفت سرش را به سنگ و گردابش
مشو دلیر بشیرین زبانی خوبان
که هست خنده شیر از فزونی غضبش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو صرف شد همه اوقاتِ عمر در طلبش
نه ممکن است که دل باز گردد از عقبش
چو خضر خاصیتِ آبِ زندگی یابم
اگر چنان که به عمدا لبم رسد به لبش
دلم نه بر پیِ آن می رود به تاریکی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.