گنجور

 
ادیب الممالک

تا شه افلاکیان نوبت پیکار زد

با سپه خاکیان شعبده در کار زد

مرغ سحر نیمشب از صف بستان گریخت

ابر سیه بامداد خیمه به گلزار زد

رنگ سیاهی ز خاک سترد برف سفید

نقش سپیدی به دشت ابر سیه کار زد

تاکه ببافند رخت بر تن شاخ درخت

پنبه زن آسمان پنبه بسیار زد

گلبن بر روی خویش سود سپیداب تر

در عوض آنکه گل غازه به رخسار زد

دی سلب سیمگون بر مه بهمن فروخت

زین بسمند سیاه بهر سپندار زد

بهمن زیبق فروش آینه از آب ساخت

چتر شبه گون بر این طارم زنگار زد

حقه سیماب ناب در دل دریا شکست

بیضه کافورتر بر سر کهسار زد

خور پی تاراج خاک کرد کمان را بزه

ناوک بران بشاخ چون مژه یار زد

ازدم این تیر تیز دیده ی نرگس بدوخت

سنگدلی بین که چون طعنه به بیمار زد

از دم دی نسترن جانب بالا پرید

گوئی پرسوی خلد جعفر طیار زد

گیتی دجال چشم عیسی گل را گرفت

پیرهن از تن کشید تن بسر دار زد

وقت تباشیر صبح ابر طباشیر سود

وز نفس بامداد طعنه بعطار زد

شربت کافور ریخت در گلوی جویبار

نشتر الماس گون بر رگ اشجار زد

قرص تباشیر ساخت از قطرات سحاب

شراب یاقوت و لعل از دل گلنار زد

تا که چو زر زرد شد رنگ رخ یاسمین

صیرفی آسمان سکه بدینار زد

سود درم های ناب ز آژده، سوهان باد

بیخت بغربال ابر بر در و دیوار زد

بسکه درون چمن بلبل شیدای مست

الیس لی ملک مصر هذه الانهار زد

مصرش گشته خراب نیلش گشته سراب

وز جگر پر ز تاب آه شرربار زد

از کف فرعون دی هر که چو موسی گریخت

دست طمع بر درخت در طلب نار زد

رفت و بخلوت نشست با صنمی شوخ و مست

گه بر معشوق خفت گه در خمار زد

جامی بس مشکبوی از کف دلبر گرفت

قفلی از سنگ و روی بر در اغیار زد

خیز و بیار ای غلام زان می یاقوت فام

کز اثرش در مشام نافه تاتار زد

من بگمانم که خود زنده بود تا ابد

هر که از آن می یکی ساغر سرشار زد

ویژه بروزی چنین کز پی انذار خلق

پای بملک وجود حیدر کرار زد

قطب معدل مقام در دل مرکز گرفت

نقطه وحدت قدم در خط پرگار زد

جلوه بانظار خلق نور الهی نمود

بوسه برخسار وی احمد مختار زد

تا رخ قیدار گشت آینه حسن او

چرخ به رخسار مه سکه قیدار زد

شعشه ی حسن او صعصعه را مات کرد

بارقه ی عشق او بر دل عمار زد

در ره ترویج دین رونق ایمان فزود

وز پی تاراج شرک بر صف کفار زد

پرتوی از طلعتش دید که منصور وار

بانک اناالحق بدار میثم تمار زد

ایکه بحلق نیاز فضل تو زنجیر بست

بلکه بچشمان آز جود تو مسمار زد

تاب گریبان نظم درگه میلاد تو

کلک درربار من لؤلؤ شهوار زد

میر دهانم همی بوسد و نبود عجب

زانکه دهانم ترا بوسه بدربار زد

خیز و امیری بیار مطلع دوم که طبع

خنده بحسان نمود طعنه به بشار زد