گنجور

 
ادیب الممالک

در سه موقع کار نتوان با تهور یا شتاب

گر به کوشش رستمی یا در نبرد افراسیاب

آن یکی چون سیلی از کهسار آید در نشیب

خانه‌ها ویران کند معمورها سازد خراب

وان دگر چون ژنده‌پیلی در هوای ماده پیل

جنبش آرد با نشاط و پویه گیرد با شتاب

سومین چون عامه در ملکی پی کین توختن

متفق باشند از خُرد و کبیر و شیخ و شاب

رستم و افراسیاب آنجا فرو مانند لیک

مردِ با فرهنگ داند چاره کردن با صواب

خامه را باید درین هنگام هشتن بر زمین

تیغ را باید در این موقع نهفتن در قراب

ساختن کلکی که گنگی می‌نیابد در بیان

آختن تیغی که کندی می‌نبیند در ضراب

چون سکندر تاخت در ایران به کاخ خسروان

داستانش را گمانم خوانده باشی در کتاب

کان سپهداران یونانی بر او طاغی شدند

بس که بودند از سفر خسته ز جنگ اندر عذاب

شه نه شمشیر آخت نه لشکر کشید و نه گرفت

خامه در کف نه به خشم آمد نه شد در اضطراب

گفت اگر این لحظه با ایرانیان مهر افکنم

بِهْ که با یونانیان جویم ره خشم و عتاب

زآن که در کوشش حریف عامه نتواند شدن

آنکه کوشد با پلنگ کوهسار و شیر غاب

خواند اسپهدار ایران را و ویرا برنِشانْد

در صف میران و بر خود ساختش نایب مناب

هم قبای رومیان را ساخت از پیکر برون

هم پرستاران رومی را برون کرد از قباب

پیکر از دیبای شوشتر داد زیور چون سپهر

سر ز دیهیم کیان آراست همچون آفتاب

گفت ایرانی‌نژاد استم ازین پس مر مرا

نه به روم است آشنایی نه به یونان انتساب

عار دارم زآن که با زنهار خواران خو کنم

یا چو در شد بسته جویم از لئیمان فتح باب

چون چنین فرمود از رشک رقابت رومیان

سر همی سودند بر پای شه مالک‌رقاب

مرد کافی را ز دانش اینچنین باشد نصیب

عقل دانا را به گیتی این قدر باشد نصاب

ای امیری نامهٔ اسکندری منسوخ شد

چون حدیث سعد و سلمی قصه دعد و رباب

کهنه شد آن داستان‌ها کز تواریخ فرنگ

خوانده‌ای یا از نگارستان و از تبرالمذاب

چند گویی از سکندر شمه از کار میر

باز خوان تا جمله گویند انّه شیءٌ عجاب

خیره سازد معجزات میر اولوالالباب را

کاین جهان یک سر قشورند او ز پا تا سر لباب

از غبار دشت خور محجوب گردد روز جنگ

و آفتاب رأی تو هرگز نماند در حجاب

ناف هفته بود و چارم از ربیع دومین

شانزده رفته ز قرن چارده اندر حساب

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
عنصری

شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب

آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب

آسمان جود گشت و جود ماه آسمان

آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب

بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب

گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب

عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز

مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب

با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر

[...]

ازرقی هروی

مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست

تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب

قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد

روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب

تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب

[...]

قطران تبریزی

سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب

آفت دل‌هاست و اندر دیده‌ام چون آفتاب

روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو

زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب

صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
ابوالفرج رونی

ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید

نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب

هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان

تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب

در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه