در سه موقع کار نتوان با تهور یا شتاب
گر به کوشش رستمی یا در نبرد افراسیاب
آن یکی چون سیلی از کهسار آید در نشیب
خانهها ویران کند معمورها سازد خراب
وان دگر چون ژندهپیلی در هوای ماده پیل
جنبش آرد با نشاط و پویه گیرد با شتاب
سومین چون عامه در ملکی پی کین توختن
متفق باشند از خُرد و کبیر و شیخ و شاب
رستم و افراسیاب آنجا فرو مانند لیک
مردِ با فرهنگ داند چاره کردن با صواب
خامه را باید درین هنگام هشتن بر زمین
تیغ را باید در این موقع نهفتن در قراب
ساختن کلکی که گنگی مینیابد در بیان
آختن تیغی که کندی مینبیند در ضراب
چون سکندر تاخت در ایران به کاخ خسروان
داستانش را گمانم خوانده باشی در کتاب
کان سپهداران یونانی بر او طاغی شدند
بس که بودند از سفر خسته ز جنگ اندر عذاب
شه نه شمشیر آخت نه لشکر کشید و نه گرفت
خامه در کف نه به خشم آمد نه شد در اضطراب
گفت اگر این لحظه با ایرانیان مهر افکنم
بِهْ که با یونانیان جویم ره خشم و عتاب
زآن که در کوشش حریف عامه نتواند شدن
آنکه کوشد با پلنگ کوهسار و شیر غاب
خواند اسپهدار ایران را و ویرا برنِشانْد
در صف میران و بر خود ساختش نایب مناب
هم قبای رومیان را ساخت از پیکر برون
هم پرستاران رومی را برون کرد از قباب
پیکر از دیبای شوشتر داد زیور چون سپهر
سر ز دیهیم کیان آراست همچون آفتاب
گفت ایرانینژاد استم ازین پس مر مرا
نه به روم است آشنایی نه به یونان انتساب
عار دارم زآن که با زنهار خواران خو کنم
یا چو در شد بسته جویم از لئیمان فتح باب
چون چنین فرمود از رشک رقابت رومیان
سر همی سودند بر پای شه مالکرقاب
مرد کافی را ز دانش اینچنین باشد نصیب
عقل دانا را به گیتی این قدر باشد نصاب
ای امیری نامهٔ اسکندری منسوخ شد
چون حدیث سعد و سلمی قصه دعد و رباب
کهنه شد آن داستانها کز تواریخ فرنگ
خواندهای یا از نگارستان و از تبرالمذاب
چند گویی از سکندر شمه از کار میر
باز خوان تا جمله گویند انّه شیءٌ عجاب
خیره سازد معجزات میر اولوالالباب را
کاین جهان یک سر قشورند او ز پا تا سر لباب
از غبار دشت خور محجوب گردد روز جنگ
و آفتاب رأی تو هرگز نماند در حجاب
ناف هفته بود و چارم از ربیع دومین
شانزده رفته ز قرن چارده اندر حساب