ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - چکامه

در سه موقع کار نتوان با تهور یا شتاب

گر بکوشش رستمی یا در نبرد افراسیاب

آن یکی چون سیلی از کهسار آید در نشیب

خانه ها ویران کند معمورها سازد خراب

وان دگر چون ژنده پیلی در هوای ماده پیل

جنبش آرد با نشاط و پویه گیرد با شتاب

سومین چون عامه در ملکی پی کین تو ختن

متفق باشند از خرد و کبیر و شیخ و شاب

رستم و افراسیاب آنجا فرو مانند لیک

مرد با فرهنگ داند چاره کردن با صواب

خامه را باید درین هنگام هشتن بر زمین

تیغ را باید در اینموقع نهفتن در قراب

ساختن کلکی که گنگی می نیابد در بیان

آختن تیغی که کندی می نبیند در ضراب

چون سکندر تاخت در ایران به کاخ خسروان

داستانش را گمانم خوانده باشی در کتاب

کان سپهداران یونانی بر او طاغی شدند

بسکه بودند از سفر خسته ز جنگ اندر عذاب

شه نه شمشیر آخت نه لشکر کشید و نه گرفت

خامه در کف نه بخشم آمد نه شد در اضطراب

گفت اگر این لحظه با ایرانیان مهر افکنم

به که با یونانیان جویم ره خشم و عتاب

زانک در کوشش حریف عامه نتواند شدن

آنکه کوشد با پلنگ کوهسار و شیر غاب

خواند اسپهدار ایران را و ویرا برنشاند

در صف میران و بر خود ساختش نایب مناب

هم قبای رومیان را ساخت از پیکر برون

هم پرستاران رومی را برون کرد از قباب

پیکر از دیبای شوشتر داد زیور چون سپهر

سر ز دیهیم کیان آراست همچون آفتاب

گفت ایرانی نژادستم ازین پس مر مرا

نه بروم است آشنائی نه بیونان انتساب

عار دارم زانکه با زنهار خواران خو کنم

یا چو در شد بسته جویم از لئیمان فتح باب

چون چنین فرمود از رشک رقابت رومیان

سر همی سودند بر پای شه مالک رقاب

مرد کافی را ز دانش اینچنین باشد نصیب

عقل دانا را به گیتی اینقدر باشد نصاب

ای امیری نامه اسکندری منسوخ شد

چون حدیث سعد و سلمی قصه دعد و رباب

کهنه شد آن داستانها کز تواریخ فرنگ

خوانده ای یا از نگارستان و از تبرالمذاب

چند گوئی از سکندر شمه از کار میر

باز خوان تا جمله گویند انه شیئی عجاب

خیره سازد معجزات میر اولوالالباب را

کاین جهان یکسر قشورند او ز پا تا سر لباب

از غبار دشت خور محجوب گردد روز جنگ

و آفتاب رأی تو هرگز نماند در حجاب

ناف هفته بود و چارم از ربیع دومین

شانزده رفته ز قرن چارده اندر حساب