گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ادیب الممالک

در خراسان میرزا صدرای نجدالسلطنه

کرده بیدادی که اندر گله گرگ گرسنه

گر خراسان جان برد از دست روس و انگلیس

جان نخواهد برد از بیداد نجدالسلطنه

چارتن در چار موقع بی محابا بیدرنگ

طرفة العینی زند یک کاروان را یک تنه

نجدی اندر دفتر و زرگر بدشت شهریار

طالش اندر جنگل و کرد خزل در گردنه

رستم دستان اگر با جوشن و خفتان و خود

نزدش آید بازگردد روت و عور و برهنه

میرود در خوان دعوت همچو سیل از کوهسار

میگریزد از بر مهمان چو باد از روزنه

همچو او یغما نه قشقائی کند نه شهسون

همچنو غارت نه سنجابی کند نه زنگنه

خامه اش مانند تیر بوالحنوق اندر طفوف

اشتها چون تیغ سیف الدوله اندر خر شنه

حرص از طبعش دمد چون برق از باران تیز

آز از کلکش جهد چون آتش از آتش زنه

فرع بیش از اصل می بندد رسوم افزون ز جمع

مالیات سال آتی خواهد از هذی السنه

رسم گیرد در دهات از کنگر و ریواس و قارچ

باج خواهد در بلوک از یوشن و از درمنه

چون بلوچ آید سوی ییلاق و کوه از گرمسیر

در هوای ماست می چسبد بتخمش چون کنه

ور مگس در دوغش افتد روغنش را بالتمام

از برای شوربای خود کشد با منگنه

کاشکی این گرگ پیش از خوردن اغنام خلق

طعمه شیران نر گشتی به دشت ارژنه

غیر خود را دید نتواند ز رشک اما ببخل

مثل خود را هم نخواهد دید جز در آینه

بوالعجب کاین پهلوان زیر نگاری چون فتد

بر نمی خیزد ز جا با گرزهای دهمنه

روز و شب اندر خمار خمر و افیونست لیک

وقت دزدی دیده اش آسوده از نوم و سنه

گرچه باشد کودن و گیج و زبان نافهم و گول

چار گفتار مرادف یاد دارد ز السنه

از فرانسه دن موا از لفظ تازی اعطنی

ز انگلیسی گیومی از گفت ترکی ورمنه

صدر یا گم کرده پا تابه و پالان خویش

بلکه خود را نیز گم کردی ز دور ازمنه

روزگار زن جلب پرور ترا از یاد برد

فحش بی بی، قرقر بابا، و دشنام ننه

دخترت دارد یل و چادر نماز و قندره

خانمت پوشید پاچین و شلیته و نیمتنه

ملکیت پوتین شد و پا تابه ات شلوار گشت

فقر و ذلت شد بدل بر احتشام و هیمنه

رو بجلگه دلگشا کن لعب سور و قنطرک

میگو و مهیاده خور با کالجوش و اشکنه

عارت اندر رگ نه، روی تخته افتد این جسد

ننگت اندر تن نه، زیر گل بماند این تنه

تو قبایت اطلس و بابات مانده بی کفن

تو بهشتت مسکن و مامات مرد از مسکنه

رو شب آدینه صد من ترب خالص خیر کن

بر سر صندوقه آن مؤمن و آن مؤمنه

شعر من زهر است و باشد در مزاجت سودمند

سودمند آری بود مرکوفت را داراشکنه

تا ز قول پارسایان در کلام پارسی

شوی خواهر یزنه باشد خواهر زن خوازنه

لعنت حق بر تو بادا جاودان چندانکه هست

کرسی حق راسعه عرش الهی را زنه

زهرت اندر آب جاری آبت اندر دیدگان

نی بناخن باد و اندر پلک چشمت ناخنه

تن بدارالخزیت اندر روح در دارالبوار

سر بدارالدوله و پیکر بدارالسلطنه

این قصیدت را بدان بحر روی گفتم که گفت

رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه