هوش مصنوعی: در این بیتها، شاعر از دلتنگی و longing برای معشوق صحبت میکند. او خواهان برقراری ارتباط با معشوق است و ابراز میکند که در شب تاریک باید نقاب خود را کنار بگذارد تا طرف مقابل او را ببیند و راه خود را پیدا کند. شاعر به شدت به حضور معشوق نیاز دارد و نمیتواند منتظر بماند. درخواست او نهفته است که هر چه زودتر به او برسد و به نوعی از سردرگمی و ناامیدی رنج میبرد.
اخطار: خلاصههای تولید شده توسط هوش مصنوعی در بسیاری از موارد نادرستند. اگر این متن به نظرتان نادرست است میتوانید آن را ویرایش کنید.
هوش مصنوعی: باید به خاطر داشته باشی که من جزء عدهای نیستم که برای تو تاثیرگذار باشم. من احساسات و خواستههایم را نمیشناسم و نمیتوانم به درستی درک کنم که کجا باید ایستاد یا کجا نگاه کرد.
اخطار: برگردانهای تولید شده توسط هوش مصنوعی در بسیاری از موارد نادرستند. اگر این متن به نظرتان نادرست است میتوانید آن را ویرایش کنید.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بیتها، شاعر از دلتنگی و longing برای معشوق صحبت میکند. او خواهان برقراری ارتباط با معشوق است و ابراز میکند که در شب تاریک باید نقاب خود را کنار بگذارد تا طرف مقابل او را ببیند و راه خود را پیدا کند. شاعر به شدت به حضور معشوق نیاز دارد و نمیتواند منتظر بماند. درخواست او نهفته است که هر چه زودتر به او برسد و به نوعی از سردرگمی و ناامیدی رنج میبرد.
هوش مصنوعی: در شب تاریک، اگر پردهات را کنار بزنی، فردی که نابینا است میتواند تو را ببیند و دوباره راه را پیدا کند.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم پنجاه روز دیگر را تحمل کنم تا تو را ببینم، ای معشوق، تا از این درد و رنج که در دلم دارم، رها شوم.
هوش مصنوعی: باید به خاطر داشته باشی که من جزء عدهای نیستم که برای تو تاثیرگذار باشم. من احساسات و خواستههایم را نمیشناسم و نمیتوانم به درستی درک کنم که کجا باید ایستاد یا کجا نگاه کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سال چون نو گشت فرزند نو آمد شاه را
شاه نیکو روی نیکوعهد نیکوخواه را
خواست یزدان تا ز نسل شاه بنماید به خلق
چون ملکشاه و چو طغرلشاه و سلطانشاه را
خواست دولت تا بود چون آفتاب و مشتری
[...]
شاه را خواهی که بینی، خاک شو درگاه را
ز آبرو آبی بزن درگاه شاهنشاه را
نعل کن چون چتر او دیدی کلاه چرخ را
چاک زن چون روی او دیدی قبای ماه را
چون کله بر سر نشین دزدان افسر جوی را
[...]
در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش
مرد نابینا ببیند باز یابد راه را
طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا
دلبرا شاها ازین پنجاه بفکن آه را
پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا
[...]
عقل را با عشق کاری نیست زودش پنبه کن
تاچه خواهی کرد آن اشتردل جولاه را
عقل نزد عشق خود راهی تواند برد نه
نزد شاهنشه چه کار اوباش لشگر گاه را
حد و اندازه ندارد نالهها و آه را
چون نماید یوسف من از زنخ آن چاه را
راه هستی کس نبردی گرنه نور روی او
روشن و پیدا نکردی همچو روز آن راه را
چون مه ما را نباشد در دو عالم شبه و مثل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.