گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

مطلب هرکس که بینی مالی و جاهی بود

ترک مال و مطلب دنیا مرا شاهی بود

بخت معذور است گر از حال ما آگاه نیست

خفته را از حال بیداران چه آگاهی بود

می‌کشد یارم به جرم آن که می‌خواهی مرا

چون زیم جایی که تقصیرم نکوخواهی بود

شاهد بالا بلندم چون خرامد سوی باغ

سرو اگر پیشش نیارد سجده کوتاهی بود

آب چشمم تا به ماهی رفت و آهم تا به ماه

شاهد سوز درونم ماه تا ماهی بود

گفت در عشقم نه‌ای یک‌رنگ پرسیدم چرا

گفت شاهد اشک آل و چهره‌ای کاهی بود