گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

از باد مکش طره جانانه ما را

زنجیر مجنبان دل دیوانه ما را

آن شمع چگل گو که برقص آرد و پرواز

این سوخته دلهای چو پروانه ما را

کردند زیان آنکه به صد گنج فریدون

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

ای روشنی از روی تو چشم نگران را

این روشنی چشم مبادا دگران را

با حسن تو و ناز تو سوزی و نیازی

جان نگران را دل صاحب نظران را

زاهد ز تو پوشد نظر و عقل فروشد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

بگذار در آن کوی من اشک فشان را

تا دیده دهد آب گل و سرو روان را

مپسند بران رخ که فتد سایه گلبرگ

گلبرگ تحمل نکند بار گران را

دشوار کشد نقش دو ابروی تو نقاش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

دوش از در میخانه بدیدیم حرم را

می نوش و ببین قسمت میدان کرم را

فرمان خرد بر دل هشیار نویسند

حکمی نبود بر سر دیوان قلم را

ای مست گر افتی به سر تربت شاهان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

سیری نبود از لب شیرین تو کس را

کس سیر ندید از شکر ناب مگس را

نالان به سر کوی تو آییم که ذوقی است

در قافله کعبه روان بانگ جرس را

با صبح بگویید که بیوقت مزن دم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

آن سرو که آمد بر ما از چمن کیست

وان غنچه که دلها شد ازو خون دهن کیست

آن میوه که از باغ بهشت است درختش

کار نزدیک دهن آمده سیب ذقن کیست

چون طلعت خورشید که پوشید غبارش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

آن شوخ که رفت از بر ما باز کجا رفت

دور از نظر اهل وفا باز کجا رفت

جان تازه کنان بر سر بالین ضعیفان

نا آمده چون باد صبا باز کجا رفت

درد دل رنجور مرا زان لب جانبخش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

از پیش من آن شوخ چه تعجیل کنان رفت

دل نعره بر آورد که جان رفت و روان رفت

گر خامه براند گذری پهلو نامش

در نامه نویسید که سر رفت و روان رفت

پروانه که مرد از غم روئی به سر خاک

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

از گریه مرا خانه چشم آب گرفته است

وز نه ما چشم ترا خواب گرفته است

دارد گرمی زلف تو پیوسته بر ابرو

گونی دلت از صحبت احباب گرفته است

از بار گهر گرچه بناگوش تو آزرد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

امشب ز خیالش سر ما خواب دگر داشت

وز عارض او چشم ترم آب دگر داشت

رخسارة ساقی و لب جام و رخ شمع

هریک از فروغ رخ او تاب دگر داشت

مهتاب شد از روزنه و تیره نشد چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

ای از تو بانواع مرا چشم رعایت

آری نظری کن به من از عین عنایت

یکبار به تصریح مرا بنده خود خوان

زیرا که همه کس نکند فهم کنایت

گفتی که عتابی کنم و ناز، دگر بار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

این میوه شیرین مگر از باغ بهشت است

وین حور بهشت از شکر ناب سرشته است

در باغ بهشت این قد و رخسار ندیدند

این سرو که بنشانده و این لاله که کشته است

ما روضه نخواهیم که هرجا چو تو حوری است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

با چشم من این اشک روان را چه فتادست

با جان من این سوز نهان را چه فتادست

گر خون رود از دل که کبابست عجب نیست

این دیده خونابه چکان را چه فتادست

اگر تن به تب هجر به پا بسته چو شمع است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

بنیاد وجودم ز تو ای دوست خراب است

وین کار خرابی همه از حب شراب است

جانم به عذاب است ز مخموری دوشین

ساقی قدحی ده که در آن عین ثواب است

چون میگذرد عمر سبک رطل گران ده

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

بی درد دلی لذت درمان نتوان یافت

تاجان ندهی صحبت جانان نتوان یافت

هر دل نبود جای غم عشق تو کان غم

گنجیست که جز در دل ویران نتوان یافت

در دامن خاری بنشینیم چو گل نیست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

چشم ز خیال تو پر از نور تجلیست

چشمی که چنین است به دیدار تو اولیست

صورنگر از آن صورت و معنی چو خبر داشت

انگیختن صورت چینش به چه معنیست

بر طرف چمن سور به صد شرم بر آید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

در سینه مرا غیر تو همخانه کسی نیست

ور هست برون از دل دیوانه کسی نیست

دل از چه به تنگست زاغیار که امروز

جز بار درین منزل ویرانه کسی نیست

در دیده تونی مردمک آن رخ ز که پوشی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

در کوی تو خون مژه خیلی است که سیلی است

هر قطره از و قابل سیلی است که خیلی است

سهل است به چشم من اگر درج ثریاست

پیش در گوش تو که تابان چو سهیلی است

بر طاق فلک مه قد خود کرد خم و گفت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

دل زنده شد از بوی تو بوی تو مرا ساخت

خاصیت خاک سر کوی تو مرا ساخت

فربه ترم از خوردن غمهای تو هر روز

بنگر که چگونه غم روی تو مرا ساخت

زین پیش نمی ساخت مرا هیچ هوائی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

دل قبله خود خاک سر کوی تو دانست

جان طاعت احسن هوس روی تو دانست

محراب دو شد زاهد سجاده نشین را

ز آن روز که محراب دو ابروی تو دانست

عاشق ز دل و دین نظر عقل بپوشید

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
۶