ای روشنی از روی تو چشم نگران را
این روشنی چشم مبادا دگران را
با حسن تو و ناز تو سوزی و نیازی
جان نگران را دل صاحب نظران را
زاهد ز تو پوشد نظر و عقل فروشد
آن بی خبران را نگر این بی بصران را
از پیش من آن جان جهان را گذرانید
تا خوش گذرانیم جهان گذران را
جان از سر کوی تو ندارد سر پرواز
مرغی که چمن یافت نجوید طیران را
گفتم بحق آن دل سنگین که وفایی
وقعی نبود پیش تو سوگند گران را
بنما بکمال آن لب و خون خوردن او بین
کآن باده حلال است چنین نقل خوران را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیبایی محبوبی است که دل و جان عاشق را درگیر کرده است. شاعر به روشنی چشم محبوب اشاره میکند و نگران است که این نور زیبایی بر دگران نیز تأثیر بگذارد. او از احساس نیاز و سوز دل خود سخن میگوید و زاهدان و عالمان را که از عشق بیخبرند، به تمسخر میگیرد. همچنین، شاعر تمایل دارد که لحظاتی خوش را سپری کند و به یاد محبوب باشد. او با ذکر مثال پرندهای که از چمن لذت میبرد، نشان میدهد که دلش در سر کوی محبوب گرفتار است و نمیتواند به پرواز درآید. در انتها، شاعر به وفا و عشقش اشاره میکند و از زیبایی لب محبوب سخن میگوید، که به نوعی اشاره به لذتهای حلال عشق دارد.
هوش مصنوعی: ای روشنی چهره تو، چشم نگران من به تو وابسته است؛ امیدوارم که این نور چشم، به دیگران نتابد.
هوش مصنوعی: با زیبایی و ناز تو، جان نگران و دل دانشمندان نیازمند توجه و محبت تو میشود.
هوش مصنوعی: زاهد از تو چشم میپوشد و عقلش را به نادانی میفروشد. به این بیخبران نگاه کن و ببین که چگونه نمیبینند.
هوش مصنوعی: بروید و جان جهان را از پیش من بگذرانید، تا ما هم بتوانیم در این دنیای گذرا خوش بگذرانیم.
هوش مصنوعی: دل من از عشق تو آنچنان آشفته است که مانند پرندهای نمیتواند پرواز کند. چرا که در باغی که گلی پیدا کند، دیگر به پرواز و آزادی فکر نمیکند.
هوش مصنوعی: گفتم به حق آن دل سنگینی که وفا و ارزشی در برابر تو وجود ندارد، سوگندهای سنگین را.
هوش مصنوعی: آن لبهای زیبا را به نمایش بگذار و ببین چگونه او شراب مینوشد، که این نوشیدن حلال است برای کسانی که به سادگی در حال نقل و قول هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گمراه کند غفلت من راهبران را
چون خواب، زمین گیر کند همسفران را
بی بهره ز معشوق بود عاشق محجوب
روزی ز دل خویش بود بی جگران را
در کوه و کمر از ره باریک خطرهاست
[...]
تا چند کنی خون دل صاحب نظران را
بر سنگ زنی شیشه ی خونین جگران را
از یاری اختر مطلب کام در افلاک
با سنگ در خانه مزن شیشه گران را
با غارت عشق تو چه از داغ دل آید
[...]
ای باد بگو آن شه رعنا پسران را
سر خیل بتان خسرو زرّینکمران را
ناخن زن داغ دل ارباب محبت
صیقلگر آئینه صاحبنظران را
بر هم زن شیرازه جمعیت عشاق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.