ای از تو بانواع مرا چشم رعایت
آری نظری کن به من از عین عنایت
یکبار به تصریح مرا بنده خود خوان
زیرا که همه کس نکند فهم کنایت
گفتی که عتابی کنم و ناز، دگر بار
گفتم نکنی تا نکنم حمل شکایت
دلبستگی زلف تو نگذاشت و گرنه
را میرفتم ازین شهر ولایت به ولایت
صد چاره برانگیختم و جهد نمودم
تا دامن قربت بکف آرم به کفایت
هیهات که آن فکر خطا بود که کردم
این کار میسر نشود جز به هدایت
اغیار چه دانند که با جانب بارم
باری به چه حد است و ارادت به چه غایت
چون واقف اسرار دل دلشدگانی
پیغام چه حاجت چه ضرورت به حکایت
از نمد بداندیش میندیش کمالا
دشمن چه نواند چو کند دوست حمایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و ارادت خود به معشوقه سخن میگوید و از او درخواست توجه و عنایت میکند. او به این نکته اشاره میکند که مردم عادی نمیتوانند عمق احساسات او را درک کنند و فقط خود معشوق میتواند از دل او خبر داشته باشد. شاعر ابراز میکند که هر چند سختیهایی وجود دارد، اما عشق و پیوند او با معشوق به قدری قوی است که او را از رفتن به شهرهای دیگر بازمیدارد. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که تنها با هدایت معشوق میتواند به قرب او دست یابد و از عواطف و رازهای درون خود صحبت میکند.
هوش مصنوعی: ای کسی که با چشم محبت و توجه به من نگاه میکنی، لطفاً نگاهی به من بکن و به من توجه کن.
هوش مصنوعی: یک بار به صراحت بگو که من بنده تو هستم، زیرا که خیلیها نمیتوانند منظور مختصرت را بگیرند.
هوش مصنوعی: گفتی که میخواهی به من بیمحلی کنی و ناز کنی، اما من باز به تو میگویم که اگر این کار را نکنی، من هم از تو شکایت نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: علاقهام به موهایت مانع رفتنم شد، وگرنه از این شهر به شهر دیگری میرفتم.
هوش مصنوعی: من تلاش زیادی کردم و راههای زیادی را امتحان کردم تا بتوانم به مقام و نزدیکیت برسم.
هوش مصنوعی: گمان میکردم که میتوانم به تنهایی به این هدف برسم، اما حالا میفهمم که بدون راهنمایی و هدایت، این کار امکانپذیر نیست.
هوش مصنوعی: دیگران چه میدانند که من در عشق و آرزوهایم به چه اندازه متعهد و پایبندم.
هوش مصنوعی: وقتی که از اسرار دل کسانی که دچار عشق و دلتنگی هستند آگاهیم، دیگر چه نیازی به بیان کردن آن احساسات داریم؟
هوش مصنوعی: از افراد بدخواه و بدبین بپرهیز و فکر نکن که چه بلایی بر سر دوستت خواهد آورد، زمانی که او در حمایت توست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنچه تو بدان کلک کنی روز هدایت
صاحب به همه عمر نکردی به کفایت
ای زاهدی از رای سدید تو بدایت
وآن را کند از همت تو بر تو عنایت
دل ملک تو شد نوبت لطف است و عنایت
شاهی بنشان فتنه و بنشین به ولایت
تو آیتی از رحمت و بر روی تو آن زلف
همچون پر طاوس نشان بر سر آیت
با پسته مگر اینکه لب من به تو ماند
[...]
از دوست به دشمن نتوان کرد شکایت
کز یار جفا بِه که ز اغیار حمایت
ور مدّعی از جور تو فریاد برآورد
شکر است که ما از تو نداریم شکایت
بی جرم بسی جور و عتاب از تو کشیدیم
[...]
چون من ز ولای تو رسیدم به ولایت
تا جان بودم روی نتابم ز ولایت
ای یار بلای تو مرا راحت جان است
جان را چه کنم گر نبود ذوق بلایت
عمریست که ما منتظر دولت وصلیم
[...]
ای نور رخت مطلع انوار هدایت
معلوم نشد عشق ترا مبداء و غایت
بر لوح دلم نقش خیال تو کشیدند
روزی که نبود از قلم و لوح حکایت
از دشمنی خلق جهان باک ندارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.