گنجور

 
کمال خجندی

از باد مکش طره جانانه ما را

زنجیر مجنبان دل دیوانه ما را

آن شمع چگل گو که برقص آرد و پرواز

این سوخته دلهای چو پروانه ما را

کردند زیان آنکه به صد گنج فریدون

کردند بها گوهر یکدانه ما را

دیدند سرشکم همه همسایه و گفتند

این سیل عجب گر نبرد خانه ما را

دل گرچه خرابست ز غم چون تو درآیی

آباد کنی کلبه ویرانه ما را

خواب خوش صبحت برد از دیده مخمور

شب گر شنوی نعره مستانه ما را

خواهد گله ها کرد کمال امشب از آن زلف

شبهای چنین گوش کن افسانه ما را

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیر شاهی

چشم تو برانداخت به می، خانه ما را

بگشود به رندی در میخانه ما را

از دیده و دل چند خورم خون خود، آخر

سنگی بزن این ساغر و پیمانه ما را

گر بگذری ای باد بدان زلف چو زنجیر

[...]

شاهدی

کردی ز غم آباد چو کاشانۀ ما را

بازآ و ببین مونس هم خانه ما را

مگذار که ویرانه شود از غم هجران

آباد چو کردی دل ویرانه ما را

زلف تو چه حاجت که بیارد همه زنجیر

[...]

میلی

خوش آنکه بپرسی دل دیوانه ما را

آباد کنی گوشه ویرانه ما را

با آنکه بپرسیدن ما آمده، مردیم

کآیا زکه پرسیده ره خانه ما را

با غیر نشینی و فرستی ز پی ما

[...]

یغمای جندقی

مآشوب صبا طره جانانه ما را

زنجیر مجنبان دل دیوانه ما را

اورنگ زمین داغ نگین بی کلهی تاج

جم رشک برد حشمت شاهانه ما را

دل شد پی زاهد بچه آه که تقدیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه