گنجور

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۱ - صفت خیّاط

 

خیّاط پسر بگو چه ها کرد

پیراهن صبر من قبا کرد

چون، کز رگ من، ز تاب غم ها

گردیده گره گره سرا پا

صد چاک ز ناله شد دل من

[...]

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۲ - صفت صرافان

 

از غش پاکست چون عیارم

با صّرافان فتاد کارم

خرمن شده داغ دل ز اطراف

چون نقد بروی نطع صّراف

هست از خط زخم، پود و تارم

[...]

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۳ - صفت حکاک

 

حکّاک نظر به سویم افکند

مانند نگین، دل مرا کند

از دیدن روی آن جفا کیش

دل کنده شدم ز هستی خویش

آن طفل ز بس که شرمگین است

[...]

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۴ - صفت باسمه چی

 

از بسمه چی ای دلم هواییست

چون باسمه رنگ من طلائیست

شد زرد و ضعیف از غم دوست

هم چون ورق طلا مرا پوست

شاید آید به کار جانان

[...]

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۵ - صفت اتوکش

 

تا چند ز دوری اتوکش

باشم چو اتو میان آتش

گر روی دهد گذارمش پیش

مانند خم اتو سر خویش

جانان چو در آتشم دهد جای

[...]

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۶ - صفت ضرّابی

 

ضرّابی را عیار پاکست

از من دل اگر خَرَد چه باکست

وصلش که بود مراد دیده

دارد صد راه چون حدیده

زین ره که بود به دیده چون دام

[...]

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۷ - صفت پینه دوز

 

از دوری پینه دوز، سینه

ما راست ز داغ پینه پینه

باشد هوس وصالش از من

زربفت به ژنده پینه کردن

تا دل به غم فراق پیوست

[...]

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۸ - صفت دبستان

 

دل برد دگر به زنگ طفلان

پیرانه سرم سوی دبستان

اطفال به رنگ دسته ی گل

آواز کشیده همچو بلبل

با هم شده گرم نغمه و شور

[...]

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۴۹ - صفت عصّار

 

عصّار که از فشار اویم

خون آب دود ز دل به رویم

دایم دارد ز هجر آن یار

بر دل باری چو سنگ عصّار

شد مغز روان ز بار جانم

[...]

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۵۰ - صفت لوّاف

 

لوّاف که برده از سرم خواب

افکند از درد در رگم تاب

چون قرعه به راه آن جفا جو

غلطان رفتم ز بس به پهلو

بنمود رگم ز چشم غمگین

[...]

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۵۱ - صفت مسگر

 

باشد ز خیال مسگرم سر

پر شور تر از دکان مسگر

در وجد چو آیم از غم دوست

خوشحالم اگر بریزدم پوست

گر کاهش تن کند هلاکم

[...]

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۵۲ - صفت اهل دفتر

 

افتاد گذار من به دفتر

شد دفتر طاقت من ابتر

از موزونان به دیده بنمود

سروستان، بهشتِ موعود

از روی گل و خط چو سنبل

[...]

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۵۳ - صفت تریاک فروش

 

تریاک فروش کیف پرداز

از چُرت بود چو دنگ رزّاز

خشخاش صفت به باغ دنیا

یک سر دارد هزار سودا

زان نشاء که می فزاید ادراک

[...]

وحیدالزمان قزوینی
 

وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۵۴ - صفت مَدارِس

 

دیدم چو صفای این مدارس

افتاد رهم سویِ مدارس

آنجا که همیشه باد آباد

سوی فقها گذارم افتاد

دیدم که دُر کلام می سُفت

[...]

وحیدالزمان قزوینی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode