از غش پاکست چون عیارم
با صّرافان فتاد کارم
خرمن شده داغ دل ز اطراف
چون نقد بروی نطع صّراف
هست از خط زخم، پود و تارم
سنگِ محکِ جفایِ یارم
دل را شده صبر اگر چه روپوش
رسوا شده ام چو نقد مغشوش
دل داده ی عشق تا نزار است
طبعش با ضعف سازگار است
فربه چو شود چو بدره ی زر
در دیده ز فربهی ست لاغر
گردد پیدا ز پهلوی او
از فربهی استخوان پهلو
خورشید که شرح هجر من خواند
ایام مرا ورق چو گرداند
شد تیره ازین سیاه کاری
چون دست به وقت زر شماری
از شب روزم نموده صد نیم
زان گونه که بر محک خط از سیم
ای جان جهان که جور کوشی
بهر چه ز گفتگو خموشی
با جور کشان بود به ابرو
دایم سخن تو چون ترازو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.