گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

هر سحرم ز هجر تو ناله بر آسمان رسد

گر تو جفا چنین کنی، از تو دلم به جان رسد

مایهٔ روزگار خود در هوس تو باختم

سود تو می‌بری، بهل کز تو مرا زیان رسد

تیر کمان ابروان بر سپرم مزن، که من

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷

 

جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند

نقل منه، که او دگر کم سخن علف کند

اشتر من به ناخوشی سر ننهد گرش کشی

ای که مهار می‌کشی، عفو کنش چو عف کند

شور سرست و خیره سر، خار گرست و شیره خور

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

دل به کسی سپرده‌ام کو همه قصد جان کند

کام کسی روا نکرد، اشک بسی روان کند

هر که بدید کار ما وین رخ زرد زار ما

گفت که: در دیار ما جور چنین فلان کند

حجت بندگی بدو، دارم از اعتراف خود

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸

 

ترک ستم پرست من ترک جفا نمی‌کند

عهد به سر نمی‌برد، وعده وفا نمی‌کند

هندوی ترک آن صنم کرد بسی خطا ولیک

ناوک چشم مست او هیچ خطا نمی‌کند

گر به وصال او رسم، هم بربایم از لبش

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴

 

کاکل کافرانه بین، زیور گوش او نگر

و آن مغلی مغول‌ها بر سر و دوش او نگر

رنگ قمر کجا بری؟ روی چو ماه او ببین

تنگ شکر چه می‌کنی؟ لعل خموش او نگر

شیوه‌کنان چو بگذرد بر سر اسب گوی‌زن

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴

 

ای سحری دعای من، در دلش آن جفا مهل

یار خطاپرست را بر سر آن خطا مهل

خستهٔ هر ستم شدم، ای قدم بلا برو

سخرهٔ هر دغل شدم، ای فلک دغا مهل

خاک زمین او شدم، آتش ما فرو نشان

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰

 

آمده‌ام که صف این صفهٔ بار بشکنم

صدرنشین صفه را رونق کار بشکنم

روی به سنت آورم، میوهٔ جنت آورم

صورت حور بشکنم، سورهٔ نار بشکنم

غول دلیل راه شد، دیو سر سپاه شد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴

 

باغ بسان مصر شد از رخ یوسف سمن

گشت روان ز هر طرف آب چو نیل در چمن

جامهٔ توبه زشت شد، وقت کنار کشت شد

بر صفت بهشت شد، باغ، به صد هزار فن

عمر عزیز شد به سر، تخت عزیز گل نگر

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۹

 

بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!

با غم رویت از جهان میگذرم، دریغ من!

با تو نشست دشمنم روی به روی و من چنین

دور نشسته در شما می‌نگرم، دریغ من!

برد گمان که به شود خسته دلم به وصل تو

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۶

 

در صدد هلاک من شیوهٔ چشم مست تو

مرد کشی و سرکشی عادت زلف پست تو

غیرت دل نشاندم بر سر آتشی دگر

هر نفسی که بنگرم با دگری نشست تو

هر سر مویت، ای پسر، دست گرفته خاطری

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۰

 

با دگری بر غم من عقد وصال بسته‌ای

ورنه به روی من چرا در همه سال بسته‌ای؟

گرهوس شکار دل نیست ترا؟ ز بهر چه

زلف چو دام خویش را دانهٔ خال بسته‌ای؟

آهوی چشم خویش را ز ابروی عنبرین سلب

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۴

 

باز به رسم سرکشان راه جفا گرفته‌ای

تیغ ستم کشیده‌ای، ترک وفا گرفته‌ای

من طلب تو چون کنم؟ چون به تو در رسم؟ که تو

شیر ز دام جسته‌ای، مرغ هوا گرفته‌ای

نیست در اندرون من جای خیال دیگری

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۴

 

صبح دمی که گرد رخ زلف شکسته خم زنی

چون سر زلف خویشتن کار مرا بهم زنی

کافر چشم مست تو چون هوس جفا کند

بر سر من سپر کشی، بر دل من علم زنی

از «نعم» و «بلی» بود با همه کس حدیث تو

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۱

 

باز به قول کیست این جور و ستم که می‌کنی؟

وین دل و دیدهٔ مرا پر تف و نم که می‌کنی؟

رنج دل شعیف من گشت فزون ز عشق تو

چون نشود فزون؟ از آن پرسش کم که می‌کنی

حال دل شکسته را باز پدید می‌کند

[...]

اوحدی