گنجور

 
اوحدی

ترک ستم پرست من ترک جفا نمی‌کند

عهد به سر نمی‌برد، وعده وفا نمی‌کند

هندوی ترک آن صنم کرد بسی خطا ولیک

ناوک چشم مست او هیچ خطا نمی‌کند

گر به وصال او رسم، هم بربایم از لبش

یک دو سه بوسه ناگهان، گر چه رها نمیکند

بوس به جان بها کنیم، ار بفروخت خود نکو

ور نفروخت میبریم آنچه بها نمی‌کند

چارهٔ من خدا کند در غم روی او مگر

خود نکند به جای کس هر چه خدا نمیکند

در غم او بسوختند اهل جهان،حسود من

خام نشسته پیش او شکر چرا نمیکند؟

دست بدار، اوحدی، یار دگر به دست کن

کو غم ما نمی‌خورد، چارهٔ ما نمی‌کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

با من خسته دلبرم غیر جفا نمی‌کند

کام دل حزین من دوست روا نمی‌کند

چونکه دلم به درد او هست حزین و مبتلا

درد مرا ز لب چرا دوست دوا نمی‌کند

گفته بُد او وفا کنم ور نکند عجب مدار

[...]

خیالی بخارایی

طالب دردِ عشق تو فکر دوا نمی‌کند

ورنه به جان بی‌دلان عشق چه‌ها نمی‌کند

هرچه در آن رضای تو نیست اگرچه طاعت است

جان به هوس نمی‌خرد دل به رضا نمی‌کند

وه که به جان دیگری غمزهٔ شوخِ توستم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه