گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

تا تو چو شمع می کنی تیز نظر بسوی ما

تیز تر است هر نفس آتش آرزوی ما

خم شکنان بخانقه با خم می سلامتند

سنگ ملامت از میان میشکند سبوی ما

هر که شهید عشق شد شستن او چه حاجت است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

مژده گل چه میدهی عاشق مستمند را

داغ دل است هر گلی مرغ اسیر بند را

دود درون من ترا دفع گزند بس بود

جان کسی چه میکنی دود دل سپند را

چند ز بهر سوزمن گرم چو برق بگذری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

پنجه خطاست با بتان خسته دل خراب را

خاصه بتی که بشکند پنجه آفتاب را

ای به دو لعل آتشین آب حیات تشنگان

بی تو قرار کی بود تشنه دل کباب را

روز قیامت ای پری، هوش بری زآدمی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

زلف چو مار او کشد در دهن بلا مرا

چون نروم که مو کشان می کشد اژدها مرا

همچو مگس در انگبین کوشش هرزه میکنم

دست ز خویش مگسلم تا تو کنی رها مرا

زخم دل از تو تابکی؟ صبر نماند و طاقتم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

یامن ناصبور را سوی خود از وفا طلب

یاتو که پاکدامنی صبر من از خدا طلب

روزشکار چون خورد بر دل صید تیر تو

گر طلبی خدنگ خود از دل ریش ما طلب

درد تو می کشد مرایا به کرم دوا کنش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

بس که دل پر آتشم بهر تو آه کرده است

گلخنی است کز غمت جامه سیاه کرد است

دیده اگر به خون کشم هست سزای دیدنش

سنک که میزنم به دل چه گناه کرده است

ترسم از آنکه چشم من کج نظرش گمان بری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

نور دو چشم کز برم بریده رفته است

هیچ نمی رود زدل گرچه زدیده رفته است

پای بدامن کفن زان نکشد شهید عشق

کز سر مستی جهان دست کشیده رفته است

کعبه جان کجا برد بار تعلق خسان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

آنچه غم تو کرد اگر بازرسم به دیدنت

فرق من است و پای تو دست من است و دامنت

ای به فرشته سیرتی آیت رحمت و کرم

با همه کس وفا کنی این چه جفاست با منت

سرو بلند همتی کی به تو میرسد کسی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

گرنه بر غم عاشقان کار جهان مشوش است

خار چراست یار گل مرغ چرا در آتش است

داغ درون چو لاله ام هیچ نگه نمیکنی

این نگری که ظاهرم چهره بخون منقش است

جانب کعبه ام مخوان کعبه کجا و من کجا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

در دل و جان از آن مژه قصد تو راه کردن است

کشت مرا نگاه تو این چه نگاه کردن است

طاعت من همین بود کز تو بقبله بنگرم

زانکه نظر بغیر تو عین گناه کردن است

گرنه بعشق زنده شد عمر حضر چه فایده

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

آنکه فرشته را ازو دست امید کوته است

با دل ما بود ولی از دل خود کی آگه است

از بر ما چه میروی بهر خدا که باز گرد

جان بفدای مرکبت چشم امید بر ره است

دست بلند همتان عشق چو آفتاب کرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵

 

چشم زناز یوسفش سوی پدر نمی فتد

ناز ببین که بر پدر چشم پسر نمی فتد

منتظرم ولی تو کی چشم بچشم من کنی

کاین دو ستاره را بهم هیچ نظر نمی فتد

چون تو ز در درآمدی باش که جان فدا کنم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴

 

چشمه نوش نوخطان مهر گیابر آورد

چشمه چشم عاشقان خار بلا بر آورد

چند نهیم بر زمین روی نیاز بهر او

چند بر آسمان کسی دست دعا بر آورد

گرچه ز نوگل رخش بوی وفا نمی دهد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

چند چراغ آه من عمر مرا تبه کند

روشنی جهان شود خانه من سیه کند

گرچه بتان سنگدل رحم به گریه کم کنند

چشمه اشک عاقبت در دل سنگ ره کند

دانه خال نیکوان تخم گنه شود ولی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۳

 

بی تو چو شمع کرده ام گریه و خنده کار خود

خنده بروز دل کنم گریه بروزگار خود

ای چو غزال مشگبو صید تو صد هزار دل

من چه سگم که آهویی چون تو کنم شکار خود

در دل پر غبار من گر گذری بهل که من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۳

 

میرود از برم دگر، تا ببر که میرود؟

تازه تر چه نخل گل در نظر که میرود؟

توسن خشم کرده زین، دامن ناز بر زده

طرف کلاه کرده کج تا بسر که میرود؟

بسته میان بچابکی رهزن دین عاشقان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۸

 

دیده هر که از هوس سوی تو سیمتن بود

غرقه بخون دل شود گر همه چشم من بود

آه که گیردم نفس راه گلو ز بخت بد

در نفسی که بامنش یار سر سخن بود

می بدهم که بیخودی می نهلد که چون منی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۸

 

دل ز فریب گلرخان بی تو شکیب چون کند

کیست که خار خار تو از دل ما برون کند

هجر تو جانگداز شد وصل تو جانگدازتر

کار دلم ز دست شد هم تو بگو که چون کند

گر بچمن گذر کنی گل چو بتان ز رشگ تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۳

 

چند فتد به کشتنم زلف تو ماه برطرف

روی تو میکشد مرا زلف سیاه برطرف

چشم خوش تو برد دل تهمت او بخط فکند

چون دل برده خواستم کرد نگاه برطرف

تا نرسد غبار دل بر تو ز رهگذار من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۹

 

ای جگر از تو پر نمک دیده شور بخت هم

چاک شد از تو جیب جان سینه لخت لخت هم

گرچه رسید نخل تو خوش به کمال نیکویی

کی رطبی رسد بما گرفتد از درخت هم

پرتو آفتاب تو سوخت ز تاب یکنظر

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲