گنجور

 
اهلی شیرازی

آنچه غم تو کرد اگر بازرسم به دیدنت

فرق من است و پای تو دست من است و دامنت

ای به فرشته سیرتی آیت رحمت و کرم

با همه کس وفا کنی این چه جفاست با منت

سرو بلند همتی کی به تو میرسد کسی

ور برسد کجا رسد دست کسی به گردنت

روشنی دو چشم ما خاک رهت شد از صفا

سرمه چشم دوستان کوری چشم دشمنت

داغ تو سوخت جان من از تو چه پوشم این سخن

بلکه چو شمع کفته شد زاب دو دیده روشنت

آنکه ندیده روز و شب وصف بهشت می کند

وه چه قیامتی بود گر برسد به گلشنت

اهلی از آفتاب خود دور اگر بمانده یی

صبر کن که عاقبت رسد روشنیی به روزنت