گنجور

 
اهلی شیرازی

مجنون منم گریخته عمری ز بند عشق

افتاده باز در پی دل در کمند عشق

از شاخ عمر میوه شادی نچیده است

دستی که کوته است ز نخل بلند عشق

در سنگلاخ سینه من شعله های آه

هریک شراره ایست ز نعل سمند عشق

بس دل اسیر غم شد و آزاد گشت باز

مسکین منم هنوز چنین مستمند عشق

اهلی غم از عذاب قیامت نمیخورد

از بسکه هست سوخته و دردمند عشق

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سیف فرغانی

گربشنوی که ناله کند دردمند عشق

عیبش مکن اگرچه نباشی نژند عشق

درجان چو نور عشق نداری دلیت نیست

زیرا که پای دل بود ازبهر بند عشق

رختی است بهر منزل جانها گلیم فقر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه