بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۳
سحر آه و گلستان نکهت و بلبل فغان دارد
جهانی سوی بیرنگی ز حسرت کاروان دارد
تأمل گر کنی هر کس به رنگی رفته است از خود
تپشهایی که دارد بحر، گوهر هم همان دارد
نپنداری عبث بر دامن هر ذره میپیچم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۴
اگر خضر خطت از چشمهٔ حیوان نشان دارد
عقیق لب چرا چون تشنگان زیر زبان دارد
نمیدانم شهادتگاه شوق کیست این وادی
که رفتنهای خون بسمل اینجا کاروان دارد
به این یک غنجه دل کز فکر وصلت کردهام خونش
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۵
به پستی وانماند هر که از دردی نشان دارد
سحر از چاکهای دل به گردون نردبان دارد
به دوش الرحیلی بار حسرت میکشد عالم
جرس عمریست چون گل محمل این کاروان دارد
بجز وحشت نمیبالد ز اجزای جهانگردی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۷
فنا کی شغل سودای محبت را زیان دارد
سری دارمکه تا خاک هوای اوست جان دارد
دم ناییست افسون نوای هستیام ورنه
هنوزم نالهٔ نی در نیستان آشیان دارد
به سودایت چنان زارم که با صد ناله بیتابی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
از آن رو سرمه دنبالهدارش قصد جان دارد
که چشمش نیم کش پیوسته ناوک در کمان دارد
حیا و ناز و خوبی شیوه تمکین و محبوبی
به جز جنس وفا هرچیز خواهی در دکان دارد
در این محفل به یک شوقاند سوزان شمع و پروانه
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۵
گزند کوکب از کژدم فزون جان را زیان دارد
خدا از چشم این شبزندهداران در امان دارد
جهان افسرده است، اسباب عشرت از که میجویی؟
ز خامی، حرص پندارد، تنور سرد نان دارد
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶
چه شور است این که دل از دست آن نامهربان دارد
که جای مغز جسم من نمک در استخوان دارد
چسان مستور دارم عشق را واعظ مپوش از من
که حق را در مسلمانی مگر کافر نهان دارد
ز خواب غفلتم بیدار گردانید فریاد درا امشب
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
به ذوقی سر ز مستی در قفای ره روان دارد
که پنداری کمند یار همچون مار جان دارد
تنم ساز تمنایی ست کز هر زخمه دردی
هما را مست آواز شکست استخوان دارد
هوای ساقیی دارم که تاب ذوق رفتارش
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهرِ مقصود
ندانستم که این دریا چه موج بی کران دارد
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۴۱ - فخری ایروانی قُدِّسَ سِرُّه
دلی کاندر خم زلف نگاری آشیان دارد
کجا میل تماشای فضای بوستان دارد
تمنای وصالم نیست اما شوق آن دارم
نهم سر در کف پایی که سر بر آستان دارد
ببر بندی که در پایم ز مهر این و آن داری
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۴۱ - فخری ایروانی قُدِّسَ سِرُّه
دلی کاندر خم زلف نگاری آشیان دارد
کجا میل تماشای فضای بوستان دارد
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳
غم عشق تو آزادم ز غمهای جهان دارد
بدان غم کردهای شادم خدایت شادمان دارد
شبی گفتم ز شرینی دهانت طعم جان دارد
بگفت ار بوسیش بینی حلاوت بیش از آن دارد
مرا دارد بلای عشقت از رنج جهان ایمن
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۳۳ - در مدح حضرت زینب سلام الله علیها
نمی دانم چه بر سر خامه ی عنبر فشان دارد
که خواهد سرّی از اسرار پنهانی عیان دارد
به مدح دختر زهرا مگر خواهد سخن گوید
که با نغمات منصوری اناالحق بر زبان دارد
به آهنگ حسینی مدح بانوی حجازی را
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
اگر بلبل بدل داغی ز جور باغبان دارد
در آتش من که با من نوگل من سرگران دارد
بیابانی است بی پایان من آن سرگشته آهوئی
که هر سو رو کند صیاد تیری در کمان دارد
که اینحال عجب یا رب نهان با محتسب گوید
[...]
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۲۱ - همچنین فیالمرثیه
دلا در کربلا بنگر چه غوغایی عیان دارد
حسین تشنهلب افغان ز جور کوفیان دارد
نشسته کشتی ایجاد از جور خسان در گل
چو دریا کربلا بس موجهای بیکران دارد
سکینه در نوا در نینوا از العطش چون نی
[...]
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۶ - تاریخ وفات مرحوم میرزا صالح مداح
سپهر بیوفا تا تیر عدوان در کمان دارد
تن آزادگان را جای پیکان در نشان دارد
ز بس با اهل فضل و مردم دانا بود دشمن
یکایک را به کف تیغ اجل اندر کمان دارد
به اهل بیت عصمت بس که میل دشمنی دارد
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
دل دیوانه زان پیوسته خو با کودکان دارد
که کودک جیب و دامن پر ز سنگ امتحان دارد
دلم با حلقۀ زلفت گرفته آنچنان الفت
که چون مرغ شکسته بیضه رَم از آشیان دارد
مرا ای ناخدا بگذار در غرقاب حیرانی
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
مه من تنگتر از پسته خندان دهان دارد
مسلم چشمه آب بقا زیر زبان دارد
همه سوداست، در باطن قمار عشق و جانبازی
ولی در قید جان بودن در این بازی زیان دارد
ببین داغ جبین زاهد خودبین وین سحریست
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
نه تنها خجلت از روی تو ماه آسمان دارد
که پا در گل ز رفتار تو سرو بوستان دارد
برخسار تو هر کس دید آن خال سیه گفتا
که هندو بچهای اندر دل آتش مکان دارد
تو بی من میتوانی زندگانی کرد و من بیتو
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵
هر آنکو سر بخاک درگه پیر مغان دارد
بیمن اختر فیروزخوش بختی جوان دارد
خلوصآور بپیش و جان خلاص از حول محشر کن
که زر تا نیست خالص بیم روز امتحان دارد
گمانم اینکه نفس مطمئنی نیست جز عاشق
[...]