چه شور است این که دل از دست آن نامهربان دارد
که جای مغز جسم من نمک در استخوان دارد
چسان مستور دارم عشق را واعظ مپوش از من
که حق را در مسلمانی مگر کافر نهان دارد
ز خواب غفلتم بیدار گردانید فریاد درا امشب
صدای اهل دل در گوش اهل ذوق جان دارد
چه غم دارد ز خیل آهوان، لیلی در این صحرا
چو مجنون ناله سوزد دردمندی را شبان دارد
چسان نسبت دهم پروانه را ای شمع با سوزت
تو آتش بر زبان داری و او آتش به جان دارد
نمی دانم سعیدا کین اخوان از چه رو باشد
که [گویی] [یوسفی] با خویشتن این کاروان دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حسرت و درد دل خود نسبت به یک معشوق نامهربان سخن میگوید. او به شدت تحت تأثیر عشق قرار دارد و نمیخواهد که این احساس را پنهان کند. شاعر همچنین به بیداری و آگاهی اشاره میکند و از صدای اهل دل که او را از خواب غفلت بیدار کردهاند، صحبت میکند. او به غم و اندوه مجنون نسبت به لیلی اشاره میکند و مفهوم عشق و دلبستگی را عمیقاً حس میکند. در انتها، شاعر به نوعی تضاد بین شخصیتهای مختلف اشاره میکند و راز و رمزهای عشق را بیان میکند. این شعر به طور کلی بیانگر الفت، درد و سوزی است که ناشی از عشق و جدایی است.
هوش مصنوعی: این چه حال عجیبی است که دل من به خاطر آن بیرحم ناراحت و آشفته است، در حالی که وجود من مانند نمک در استخوان است و درد و رنج عمیقی را تحمل میکند.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم عشق را پنهان کنم؟ ای واعظ، از من نپوشان از آنچه در دل دارم، چون آیا کسی جز کافر میتواند حق را در مسلمان پنهان کند؟
هوش مصنوعی: از خواب غفلت بیدارم کن، صدای اهل دل امشب به گوش آنهایی که ذوق دارند، جاندار است.
هوش مصنوعی: در این صحرا، لیلی مانند مجنون ناله میکند و در دلش دردی دارد، اما چه غمی دارد که در میان گروهی از آهوان است. شبانی وجود دارد که به او آرامش میدهد.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم پروانه را با تو، ای شمع، مقایسه کنم، در حالی که تو آتش را بر زبان داری و او آتش را در وجودش احساس میکند؟
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا سعیدا، این برادران به گونهای هستند که به نظر میرسد يوسفی با خودش یک گروهی از کاروان دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر موری سخن گوید، و گر مویی روان دارد
من آن مور سخن گویم، من آن مویم که جان دارد
تنم چون سایه مویست و دل چون دیده موران
ز هجر غالیه مویی، که چون موران میان دارد
اگر مر آب و آتش را مکان ممکن بود مویی
[...]
اگر ذاتی تواند بود کز هستی توان دارد
من آن ذاتم که او از نیستی جان و روان دارد
وگر هستی بود ممکن که کم از نیستی باشد
من آن هستم که آن از بینشانیها نشان دارد
وگر با نقطهای وهمم کسی همبر بود او را
[...]
غلام آن سبکروحم که با من سر گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد
مرا گر دوستی با او به دوزخ میبرد شاید
به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد
کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی
[...]
هوای بوستان خوش گشت و باده لطف جان دارد
کنون هر کس که جان دارد، هوای بوستان دارد
سحرگه بکر غنچه ها باده ها خورده ست در پرده
همه سرخی رو بدهد گواهی، گر نهان دارد
کنون دل بستگی غنچه با گل، کی نهان ماند؟
[...]
نگارا دل همیخواهد که عشقت را نهان دارد
ولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد
اگر چه آتش مجمر ندارد شعلهٔ پیدا
ولیکن عود نتواند که دود خود نهان دارد
کسی کز درد عشق تو ندارد زندگیِّ دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.