گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

بهشت و حور، بی وصلت، حرام است اهل معنی را

کزان وصل تو مقصود است مشتاق تجلی را

قیامت گر بیندازی ز قامت سایه طوبی

به زیر سایه بنشانند اهل روضه، طوبی را

جمالت گرنه در جنت نماید جلوه ای هر دم

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

منم آن مجمع البحرین که پر لؤلؤی مرجان است

که دایم در خیال من لب و دندان جانان است

بیا ای طالب معنی! کنون بشنو به گوش جان

بیان از علم القرآن که الحق فضل رحمان است

«لباس سندس» حق را که آمد خلعت حوری

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

تعالی الله از این صورت که عین ذات پرمعنی است

دل محروم از این صورت دو چشم جان پرتابی ست

بخوان لا تسجدوا للشمس و امر ذات حق دریاب

که فرمود اسجدوا آن را که اسم او الف لامی است

از آنرو چارده سجده ترا فرض است در مصحف

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

گل صدبرگ من سنبل بر اطراف سمن دارد

رخ یار من از نسرین خطی بر نسترن دارد

عذارش گرچه از نسرین سواد مشک پیدا کرد

ز مشک سوده رخسارش غباری بر سمن دارد

به چین زلف پرچینش که کرده سنبلش صد ره

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷ - استقبال از حافظ

 

دل از عشق پری‌رویان دل من برنمی‌گیرد

مده پند من ای ناصح که با من درنمی‌گیرد

حدیث توبه و تقوی مکن پیش من ای واعظ

که با من هرچه می‌گویی به جز ساغر نمی‌گیرد

خیال دست رنگینش حمایل کرده‌ام زان رو

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

ز تو چشم وفا داریم و هیهات این کجا باشد

تمنای محال است این که خوبان را وفا باشد

به شوخی دل ز ما بردی و روی از ما نهان کردی

نباشد عیب، پرسیدن: ترا خانه کجا باشد

جهانی با خیالت عشق می‌بازند اگر روزی

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

اگر گویم که مهر و مه، ز رخسارت حیا باشد

وگر گویم که انسانی، مرا شرم از خدا باشد

ملک را نیست آن صورت که نسبت کرده ام با او

کمال حسن و زیبایی بدینسان هم تو را باشد

ز چین و جعد گیسویت مرنج ار دم زند نافه

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

ندانم تا دگربار این دل ریشم چه شیدا شد

مگر عکس رخ دلبر به جان باز آشکارا شد

دگر چون با دلم لعلش نهان در گفت‌وگو آمد

صدای ناله زار دل ریشم به هرجا شد

به صحرا چون که بیرون رفت باز آن دلبر از خلوت

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

بهار آمد بهار آمد بهارِ سبزپوش آمد

رها کن فکر خام ای دل که می در خُم به جوش آمد

لب ساقی و جام مل، میان باغ و فصل گل

غنیمت دان که از غیبم سحرگاه این به گوش آمد

که: صوفی گر می صافی نمی‌نوشد مکن عیبش

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

گشودم در ازل مصحف، رخ یارم به فال آمد

زهی فالی که تفسیرش همه حسن و جمال آمد

ز رویت خوب‌تر نقشی نیامد در خیال من

مرا خود کی به جز روی تو نقشی در خیال آمد

غم دوری نخواهد بود و هجران تا ابد ما را

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

دل زار از تو بیزاری تواند کرد، نتواند

اسیر عشق، می یاری تواند کرد، نتواند

بدین شوخی که هست از ناز ترک چشم بی‌رحمت

به غیر از مردم آزاری تواند کرد، نتواند

به دلداری دل عاشق چه باشد گر همی‌جویی

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

به جان وصل تو می‌خواهم ولیکن برنمی‌آید

به دست عاشق این دولت به جان و سر نمی‌آید

سر زلفش رها کردن، به جان، نتوان ز دست ای دل

که عمری کان ز کف بیرون رود دیگر نمی‌آید

دلم چون با سر زلفش کند عزم سفر با او

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

مقام عشق مهرویان دل پردرد می‌باید

دل پردرد جانبازان ز هستی فرد می‌باید

طریق عشق آن دلبر به بازی کی توان رفتن

ره مردان مرد است این، در این ره مرد می‌باید

دل و دامن ز آلایش نگه دار ای دل عارف

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

مرا خون هست از چشمم، می و ساغر نمی‌باید

چنین مخمور و مستی را مِیِ دیگر نمی‌باید

چو می در خُم همی‌جوشم، بدین سر پرده می‌پوشم

ظهور کنت کنزا را جز این مظهر نمی‌باید

بیا ای ساقی باقی که مستان جمالت را

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

اگر او او نماید ید رخ چون مه مه و خور خور

شود ود از جمالش لش مه و خور خور منور ور

منش مه مه نگویم یم که مه مه را نباشد شد

دو گیسو سو مسلسل سل، دو طره ره معنبر بر

یکی چینی ز جعدش دش اگر گر گر گشاید ید

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

خرامان میرود دلبر به بستان وقت گل گل گل

به رخ گل گل به لب مل مل به قد چون سرو سنبل بل

سمن داری تو در بر بر به شوخی راست چون عرعر

دلت چون سنگ مرمر مر زبانت راست چون بلبل

به سنگینی چو که که که، به چستی باد صرصر صر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

به بوی زلف مشکینت گرفتار صبا بودم

چه دانستم من خاکی که عمری باد پیمودم

مرا چون عود می‌سوزی و بوی من همی‌آید

که روزی یا شبی ناگه (بگیرد) دامنت دودم

من از دیده چه‌ها دیدم! چه‌ها آورد بر رویم

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶ - ستایش فضل‌الله نعیمی

 

من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم

من آن بحرم که در دامن به دریاها گهر دارم

من آن معشوق پنهانم که سرگردان عشق خود

چو چشم دلبران عاشق بسی صاحب نظر دارم

من آن چرخ پرانوارم در اقلیم الوهیت

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

هر آن نقشی که می بندی نگارا ناقش آنم

به هر اشیا که پیوندی درون جان او جانم

هر آن ظاهر که می‌بینی منم صورت به عین او

هر آن ناظر که دریابی در او سری است پنهانم

منم یوسف جهان چاه است، منم نوح و زمین کشتی

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

شبی چون شمع می خواهم که پیش یار بنشینم

ولی آن روز دولت کو که با دلدار بنشینم

نشستن با می و ساقی چو در باغم میسر شد

چرا در خلوت ای زاهد! چو بوتیمار بنشینم

نشستن با رقیبانش شب و روز از غمش ما را

[...]

نسیمی
 
 
۱
۲
۳