گنجور

 
نسیمی

من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم

من آن بحرم که در دامن به دریاها گهر دارم

من آن معشوق پنهانم که سرگردان عشق خود

چو چشم دلبران عاشق بسی صاحب نظر دارم

من آن چرخ پرانوارم در اقلیم الوهیت

که در هر خانه برجی هزاران ماه و خور دارم

من آن عنقای لاهوتم در این تنگ‌آشیان تن

که ملک اسفل و اعلی همه در زیر پر دارم

ز عطاران به رطل و من چرا شکر خرم؟ چون من

ز وصل آن لب شیرین به خرمن‌ها شکر دارم

سکون و جنبش اشیا، منم در اسفل و اعلی

چو افلاک و زمین زان رو مقیمم هم‌سفر دارم

اناالحق از من عاشق اگر ظاهر شود روزی

مرا عارف بسوزاند کشد منصور بر دارم

مکن پیش من ای صوفی! عصا و خرقه را عرضه

که از تسبیحت آگاهم ز زنارت خبر دارم

به دام حلقه ذکرم چه می‌خوانی چه می‌پرسی؟

مرا در حلقه زلفش که بازار دگر دارم

صواب‌اندیش می‌گوید که ترک عشق خوبان کن

من این کار خطا هرگز کنم؟ عقل این قدر دارم

خیال روی شمس‌الدین مرا ناموس جان آمد

نه در اندیشه شمسم نه پروای قمر دارم

الا ای عابدی کز من جز آن رو قبله می‌پرسی

عبادت کرده‌ام بت را، جز آن رو قبله گر دارم

ز زلفش در سر آن دارم که سر در پایش اندازم

ببین ای جان که با زلفش من عاشق چه سر دارم

چو شیران در غم عشقش مدام ای آرزوی دل

غذای من جگر زان شد که من شیر جگر دارم

بیان آتش موسی بیا از جان من بشنو

که من در جان از آن آتش بسی شور و شرر دارم

ز راه عشقش ای صوفی تو را گر دسترس بودی

ببین این قدرت و رفعت که من زان رهگذر دارم

حدیث خط و خالش را، چه داند هر خطا خوانی

تو از من بشنو این قرآن، که تفسیرش ز بر دارم

نسیمی را ز فضل حق، چو کام دل میسر شد

ملک را سجده فرمایم که تعظیم بشر دارم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
اوحدی

من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم

که بی‌او آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم

ز حال خود خبر دارم نکرد آن ماه و زین غصه

حرامست ار ز حال خود سر مویی خبر دارم

مرا تا او برفت از در نیامد در نظر چیزی

[...]

ناصر بخارایی

خیال لعل میگون تو دائم در نظر دارم

چو ساغر سینه‌ای پرخون و چشمی پرگهر دارم

فروغ عارضت ماه است، با وی عشق می‌ورزم

درخت قامتت سرو است، زو امیدِ بر دارم

نه بی مرغول مشکینت شبی را روز می‌خواهم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

خبر از دل اگر پرسی منم کز دل خبر دارم

به چشم من ببین رویش که دائم در نظر دارم

منم صوفی ملک دل که باشد شکر او وردم

منم عطار شهر جان که در دکان شکر دارم

مروا ی عاشق صادق که من معشوق جانانم

[...]

اهلی شیرازی

من از گلهای خون دل از آن رخساره تر دارم

که از دست رقیب خار خاری در جگر دارم

مرا گویی که یارت کیست خواهم دیگری گویم

ولی دل ندهم گفتن که من یار دگر دارم

همی خواهم که ره یابم درون سینه مردم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
صائب تبریزی

ز خوی نازک آن سیمبر چندان حذر دارم

که یاد سر کند دستی که با او در کمر دارم

چو خواهد گشت آخر بیستون لوح مزار من

چه حاصل زین که چون فرهاد دستی در هنر دارم

ز دست کوته من هیچ خدمت برنمی آید

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه