سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
الهی دور دار از ما غرور بی گناهی را
به سوی خویش خضر ما کن این گم کرده راهی را
به ما جنس دگر از نقد لطف خود کرامت کن
گدایان توایم، اما نمی خواهیم شاهی را
تمام عمر نتوان داشت پاس افسر دولت
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
خدایا رهنما شو بر دل ما رهنمایی را
که بنماید به ما خوشتر ازین گلزار، جایی را
دگر از بیم هرگز چشم نگذارد به هم گندم
اگر در خواب بیند همچو گردون آسیایی را
جهان آمیزشی با ذات حق دارد ولی فانی ست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
سخن بست از لبم احرام طوف کعبهٔ دلها
تماشا کن در او چون کاروان کعبه محملها
ز زهد و توبه در کار دلم صد عقده افتادهست
بیا ساقی مرا آزاد کن از قید مشکلها
بود سیب ذقن نقل می تحقیق، عارف را
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
محبت از دل ما شُسته نقش کینهخواهی را
زیارت میکند چون کعبه برق ما سیاهی را
ز فیض پرتو دل شکرها دارم درین گلشن
که گلچین چراغم کرده باد صبحگاهی را
شهان را چشم بر عالم گشودن عیب میباشد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
در آشوب جهان، کشتی پر از صهباست مستان را
دریغا نوح کو، تا بنگرد سامان طوفان را
ز خم خسروی مگذر کزو گل می توان چیدن
به فرق خسروان زن، لاله ی کوه بدخشان را
صدف نبود که از گرداب در چشم تو می آید
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
تجلی بر نمی تابی، ز بی تابی چه سود اینجا
که موسی هم تمنا کرد و خود را آزمود اینجا
درین مجلس چه طرفی کس ز عشرت می تواند بست
که در پیمانه می شور است از چشم حسود اینجا
غمش را از عدم با خود دل ما در وجود آورد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
حریم بزم عشق است این، چرایی ناامید اینجا؟
بود شمع و چراغ کشته را اجر شهید اینجا
متاع مصر ارزان است در بازار حسن او
زلیخا می تواند مفت یوسف را خرید اینجا
ره آمد شد باد صبا را زین قفس بستند
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
نماید خرمن آزادگان چون رنگ کاهی را
ز چشم برق همچون داغ اندازد سیاهی را
جهان از میپرستی چون خرابم میتواند کرد؟
چه نقصان است اگر راند کسی در آب ماهی را؟
بلندی پست فطرت را به اندک مایهٔ دنیاست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
نگاه باغبانم، میپرستم لاله و گل را
کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را
پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه میبینم
چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را
به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
تماشایش برد از آهوی وحشی تک و دو را
ز رفتن بازدارد حیرتش عمر سبکرو را
نخواهد همچو فرهادی به دست روزگار افتاد
زند بر هم اگر صدبار تاج و تخت خسرو را
کمال اهل دنیا حاصل از آب و علف آید
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
گرفته از علم سروقد او پیش خیلی را
ز سبزی داغ دارد چهرهٔ او خال لیلی را
به باغ ای گل نزاکت را به پیش روی او بگذار
که چندان اعتباری نیست مهمان طفیلی را
ازان مجنون شود از دیدن ماه نو آشفته
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
درین کشور چه میپرسی غرور حسن سرکش را
که با شمشیر چوبین می کشند اطفال آتش را
ز گلشن می رسم چون خسته ای کز جنگ برگردد
که گلبن بر دلم از تیر خالی کرده ترکش را
درین گلشن من آن نخل کهن پرورده ی خشکم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
گل این باغ را ساغر ز می شام و سحر خالیست
چو بیند تاج خود را لاله، گوید جای سر خالیست
به غیر از باد همچون سرو چیزی نیست در دستم
همیشه کیسهٔ آزادگان چون جای زر خالیست
تماشای تو بیخود کرده هرکس را که میبینم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
چراغان سینه ام از داغ عشق لاله رویان است
ز دل آهی که می خیزد مرا، دود چراغان است
سرشک آتشین می جوشدم از چشم همچون شمع
درین مکتب پر پروانه طفلان را گلستان است
حصار عافیت جز کنج تنهایی نمی باشد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷
دلم از یاد چشم گلرخان راه خرابات است
سرم از شور و غوغا چون گذرگاه خرابات است
ز فیض عام باشد گر فلک راهی درو دارد
نپنداری که از دیوار کوتاه خرابات است
ز خاطر رفت عزم کعبه تا میخانه را دیدم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸
چو زاهد در دماغم شوری از وسواس پیچیدهست
جنون در کاسهٔ سر چون صدا در طاس پیچیدهست
ز پیچ و تاب انگشتم به شاخ آهوان ماند
ز بس عشق تو دستم ای خدانشناس پیچیدهست
فلک را نیست جز آزار از پهلوی من حاصل
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
مقیم کوی عشق از قید هر تکلیف آزاد است
به دست طفل، فرمان سلیمان کاغذ باد است
به دولت چون غلامان اهل صورت این لقب دادند
وگرنه نام او در عالم منی خداداد است
برای دلخراشی در محبت ناخنی دارم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱
چو مجنون بر زبانم حرف او افسانهٔ لیلیست
کسی کو آشنای او بود، بیگانهٔ لیلیست
عجب دارم که مجنون، تر کند لب از می کوثر
به محشر گر نگویندش که این پیمانهٔ لیلیست
ز عشق پاک خود مشاطهٔ حسن نکویانم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵
وجودم را غم عشق تو ای بیباک میسوزد
کجا این را توان گفتن کز آتش خاک میسوزد
میی در ساغر دل دارم از شوق سیهمستی
که موج از گرمی آن چون خس و خاشاک میسوزد
حدیث خوبی او از من حیران چه میپرسی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶
به صحرا آن کمانابرو پی نخجیر میآید
غزالان مژده! آن آهوی آهوگیر میآید
چو سوی صیدگاه آید، ز ذوق او غزالان را
صدای خندهٔ زخم از سر یک تیر میآید
درآ در حلقهٔ دیوانگان گر عافیت خواهی
[...]