گنجور

 
سلیم تهرانی

الهی دور دار از ما غرور بی گناهی را

به سوی خویش خضر ما کن این گم کرده راهی را

به ما جنس دگر از نقد لطف خود کرامت کن

گدایان توایم، اما نمی خواهیم شاهی را

تمام عمر نتوان داشت پاس افسر دولت

ازان خوش کرده ام بر سر، کلاه گاه گاهی را

درین پیری به زیر دامن پاکان پناهم ده

که فانوسی ضرور است این چراغ صبحگاهی را

برافروزان چراغم را به دست لطف، آسان است

که از داغ دلم چون صبح برداری سیاهی را

گر از لطف تو گیرد موج، تعلیم سبکدستی

چو خار پیرهن از تن برآرد خار ماهی را

سلیم از رحمت عام تو چشم مغفرت دارد

الهی از سر او کم مکن لطف الهی را

 
sunny dark_mode