مقیم کوی عشق از قید هر تکلیف آزاد است
به دست طفل، فرمان سلیمان کاغذ باد است
به دولت چون غلامان اهل صورت این لقب دادند
وگرنه نام او در عالم منی خداداد است
برای دلخراشی در محبت ناخنی دارم
ز اسباب دو عالم، تیشه ای در دست فرهاد است
پس از مردن مگر بر خاک من افتد گذار او
مرا صد مصلحت در مرگ همچون خواب صیاد است
چنانم خاک این گلزار دامنگیر گردیده ست
که موج سبزه بر پای دلم زنجیر فولاد است
سلیم از دوری او آنچنان در باغ دلگیرم
که برگ بید پنداری به فرقم تیغ جلاد است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار به بیان عشق و دلدادگی میپردازند و احساسات عمیق و دردناک شاعر را به تصویر میکشند. شاعر با آزادی و بیقیدی عاشقانه شروع میکند و از احساسات و مشکلات خود در عشق میگوید. او در اشاره به محبوبش به نوعی قید و بند را از بین میبرد و بیان میکند که عشقش او را به شدت تحت تأثیر قرار داده است. همچنین از درد و رنجی که در اثر دوری معشوق احساس میکند صحبت میکند و این احساسات را با تصاویری از طبیعت و نمادهای عاشقانه به تصویر میکشد. در نهایت، او به احساس تنهایی و غم ناشی از جدایی اشاره میکند و نشان میدهد که عشقش چقدر عمیق و تأثیرگذار است.
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر عشق زندگی میکند، از هر مسئولیتی رهاست. او مانند یک کودک که در دستانش کاغذی است، آزادانه میتواند فرمانی بزرگ و شگفتانگیز را به اجرا درآورد.
هوش مصنوعی: به زندگی و سرنوشت مانند غلامان و خدمتگزاران ظاهری نگاه کردند و آن را به نام "دولت" خطاب کردند، در حالی که در واقع، نام واقعی و حقیقی او در جهان، "خداداد" است.
هوش مصنوعی: در عشق و محبت، ابزاری دارم که میتواند دل را به درد آورد. همچون فرهاد که تیشهای در دست داشت و با آن بر مشکلات فائق میآمد.
هوش مصنوعی: بعد از مرگ من، اگر کسی بر خاکم قدم بگذارد، برای من هیچ اهمیتی نخواهد داشت؛ زیرا مرگ من همچون خوابی است که برای صیاد پیش میآید.
هوش مصنوعی: من به حدی در زیبایی و لطافت این گلزار غرق شدهام که عشق و محبت آن مانند زنجیری آهنین بر دل من مستولی شده است.
هوش مصنوعی: از دوری او آنقدر غمگین و ناراحت هستم که حس میکنم برگهای بید بر سرم مثل تیغی از جلاد است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همیشه شاه شدادی ز بخت خویشتن شاد است
بملک اندر چو پرویز است و بد خواهش چو فرهاد است
ز خوبان مجلس عالیش چون فرخار و نوشاد است
عدو زو سال و مه غمگین دل او روز و شب شاد است
همیشه کار او جود است و دائم شغل او داد است
[...]
مشو مهمان من، ای مرغ روزی خوار آزادی
مرا گر هست آب و دانه ای، در دام صیاد است
به آن زلفی که صد آهش به دنبال است سرگرمم
چراغم گشت روشن، در شبی کز هر طرف باد است
جناغی بسته بود آن شوخ در روز ازل با من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.