اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
به عهد یوسف من کز فرشته افزون است
کسی حکایت لیلی کند که مجنون است
اگر چه جام جمی آه از آن دل نازک
که تا نفس زده ام خاطرت دگرگون است
سگ تو واقف بیمار دل ز بیداری است
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
چو سوختم از عشق و شستم از جان دست
هنوز گریه نمی داردم ز دامان دست
به خاک پای تو ساقی که مردم از حسرت
ترحمی، که تو داری به آب حیوان دست
بده به تشنه لبان جرعه یی که ساغر بخت
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
نیازمند ترا رسم خود پسندی نیست
طریق اهل دلان غیر دردمندی نیست
به خلق و لطف تو نازیم ای سهی بالا
که سرو قد تورا ناز سر بلندی نیست
مریض عشق تورا شربت طبیب چه سود
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
جز از وصال تو با کس سر وصولم نیست
به جز قبول تو هیچ از جهان قبولم نیست
اگرچه بی تو به هر سر چو باد می گردم
به هیچ منزل راحت سر نزولم نیست
زدست طعن چنان سر به جیب از آن دارم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
به عقل در ره عشق تو خانه نتوان ساخت
که هرچه عقل بنا کرد عشق ویران ساخت
فرشته بر دل جمع منش حسد بودی
رخت به زلف پریشان مرا پریشان ساخت
بدست فتنه گریبان من از آن شوخست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
زهی ملاحت و خوبی که با تو محبوب است
که خشم و ناز و وفا هرچه می کنی خوب است
بکن هر آنچه تو خواهی که گر وفا نبود
کرشمه های جفا نیز از تو مطلوب است
تو آفتاب جهانی ازین مشو در تاب
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
زبخت بد جگرم از جفای اوریش است
بلای بخت بدم از جفای او بیش است
چه طالع است ندانم چه بخت شور است این
گه گر جهان همه نوش است بخت من نیش است
حریف من نشود هیچ مهربان هرگز
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
نمود چاک گریبان تنت که نسترن است
تو یوسفی و گواه تو چاک پیرهن است
حریف شاهد و ساقی کجا بود زاهد
میان خضر و مسیحا نه جای اهرمن است
سبو بیار که آبی بر آتش بزنم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
تو گر خرام کنی سرو یا صنوبر چیست
رخت چو جلوه کند آفتاب خاور چیست
چو می خوری شود از رشک غنچه را لب خشک
ز عارضت چو عرق سر زند گل تر چیست
مه جمال تو از حسن یوسفش چه کمی است
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست
قیامت است که در روزگار ما برخاست
اگر صفا طلبی کام دل مجوی که یار
چو در کنار نشست از میان صفا برخاست
به هر چمن که چو آب روان خرامیدی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
ببین که کار من از غم چه سخت افتادست
که دل ز دیده برون لخت لخت افتادست
ز آفتاب تو هر ذره شمع وصل افروخت
چراغ خلوت ما تیره بخت افتادست
چنین که پنبه خونین زداغ ما افتد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶
اگرچه خانه خرابی زباده ای ساقی است
خراب جام شرابیم تا دمی باقی است
ز شوق روی تو خورشید را اشعه نور
بصد هزار زبان در حدیث مشتاقی است
مرا نیاز درونی ز صدق دل با تست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
چراغ عشق من افروخت شمع خلوت دوست
فروغ معنی من زنور طلعت اوست
مرا که گفت و شنید فرشته پروا نیست
چه جای دردسر ناصحان بیهده گوست
بلاست دل بتو دادن قیاس عقل اینست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
مجال حلقه صحبت کرابخانه تست؟
که کعبه حلقه چشمش بر آستانه تست
میانه تن و جان باوجود مهر ازل
کجاست آنچه میان من و میانه تست
بهانه جویی و کامم نمیدهی دانم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
کسی زکعبه کوی تو نامراد نرفت
که حلقه بر در این خانه زد؟ که شاد نرفت
به خاک پای تو کز خاک درگهت دل ما
بسنگ تفرقه چون مرغ خانه زاد نرفت
بجان دوست که هرچند مهر ورزیدم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱
منم که حاصل من غیر نامرادی نیست
درخت بخت مرا برگ عیش و شادی نیست
ز فسحت دو جهان خاطرم به تنگ آمد
فراغت دل مجنون بهیچ وادی نیست
چون برق میگذرد عمر بر فروز از وی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
مرا که جان پی قربان شدن بود پیشت
تو خواهی ام کش و خواهی رقیب بد کیشت
ترا بشاهی حسن آن بزرگی از بختست
که آفتاب کم از ذره یی بود پیشت
جراحت دل من تازه تر شد از نمکت
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹
دل کباب ز خوناب دیده بد نام است
بسوختیم و هنوز از تو کار ما خام است
اگر نه مهر تو می ورزد آفتاب چرا
ملازم سر کوی تو صبح تا شام است
بیا و جرعه مستان غم به رغبت نوش
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳
به زهر چشم دهی جان و دل فرحناک است
چه دلبری تو که زهر از کف تو تریاک است
چه شد که جامه یوسف شد از زلیخا چاک
هنوز جان زلیخا ز دست او چاک است
مباش همدم هرخس کز او بود جان بخش
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶
کدورت غم هجرت بیک نگاه برفت
جمال کعبه چو دیدم غبار راه برفت
به آستان تو چندان بسجده سودم رخ
که سوده گشت رخ و نقش سجده گاه برفت
خوشم که طاعتم از سجده درت افزود
[...]