چراغ عشق من افروخت شمع خلوت دوست
فروغ معنی من زنور طلعت اوست
مرا که گفت و شنید فرشته پروا نیست
چه جای دردسر ناصحان بیهده گوست
بلاست دل بتو دادن قیاس عقل اینست
ولی جمال تو بیش ز قیاس ما دلجوست
بیاو گشت چمن کن که دل برد از دست
چو نوخطان سبزی که باز بر لب جوست
ز سنبلت دل اهلی چو نافه سوخت از آن
هر آن نفس که بر آرد نسیم مشکین بوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیبایی معشوق صحبت میکند. شاعر به روشنی ابراز میکند که عشق او به معشوق چقدر عمیق و بیقید و شرط است. او به زیباییهای معشوق اشاره میکند و بیان میکند که عشق به او فراتر از همه عقل و دلیلهاست. همچنین، نگران نظرات و توصیههای دیگران نیست و تنها زیبایی و جاذبه معشوق را در نظر دارد. شاعر با توصیف جلوههای طبیعی مانند چمن و گل، احساسات عمیق خود را نسبت به معشوق بیان میکند و عشقش را به نوعی افتخار و زیبایی تبدیل میکند.
هوش مصنوعی: چراغ عشق من روشن است و شمعی که در تنهايي دوست میسوزد، نور من به خاطر زیبایی اوست.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که شخصی که به گفت و شنید میپردازد و فرشتهای که بر او نظارت میکند، نگران و در معرض خطر نیست. بنابراین، نیازی به تشویش و دردسر ناشی از نصیحتهای بیفایده دیگران نیست.
هوش مصنوعی: دادن دل به تو نشانهای از عقل نیست، اما زیبایی تو فراتر از هر گونه اندازهگیری و سنجشی است.
هوش مصنوعی: بیا و به گشت و گذار در باغ بپرداز که دل را از دست برده است، مانند جوانههای تازهروی که دوباره بر لب جوی ظاهر میشوند.
هوش مصنوعی: دل من مانند اهلی، از رایحه سنبل تو آتش میگیرد، زیرا هر بار که نسیم خوشبو میوزد، بوی مشک تو را به مشام میآورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست
مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست
مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادهست
[...]
صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست
چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست
خیال بین که مرا بر خیال میدارد
من آن نیام که بدانستمی خیال از دوست
چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من
[...]
یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب
ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست
یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود
بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست
سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی
[...]
درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست
که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست
دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی
به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست
تو را نظر همگی بر خود است و آن هیچ است
[...]
فراغتیست مرا از جهان و هرچه در اوست
چه باک دارم از اندیشههای دشمن و دوست
مرا اگر چو سخن خلق در دهان گیرند
غریب نیست صدف دایماً پر از لولوست
کسی که از بد و نیک زمانه دست بشست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.