گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

هر صفائی که دارد آن مه رو

هست من را چون هستیم هست او

هرکه همرنگ یار نیست بلی

نیست عشقش به غیر رنگ وبو

من وآن شوخ هردو خم داریم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

ای بت ماه روی مشکین مو

دل به چوگان زلف توچون گو

ای سنان قامت ای زره گیسو

تیر مژگانی وکمان ابرو

رستم داستان حسنی تو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

گفتم ای عشق ده مرا پندی

گفت ازعقل شوبری چندی

گفتمش با شکسته دل چکنم

گفت او را بده به دلبندی

شد تنم همچو کاه و یار از غم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵

 

عجب ای ترک بی وفا بودی

چه شد آن عهدها که بنمودی

چه شد آن لطفها که می بودت

چه شد آن وعده ها که فرمودی

به وفاهر چه ما بیفزودیم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

دل ز آهن تو سیم تن داری

یا به من کینه کهن داری

کینه هائی که داری اندر دل

همه را از برای من داری

نه همی چین به زلف خم درخم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

دین ودل برده ازکفم صنمی

که به بزمش رهم نداده دمی

گفتمش هیچ نیست در تو وفا

گشت خندان وگفت هست کمی

گفتم از دوریت هلاکم گفت

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

سروها دیده ام به هر چمنی

نیست همچون تو سرو سیم تنی

همچو زلف ورخ وبرت نبود

سنبل وارغوان ونسترنی

با وجود تو نیست در دل من

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۰

 

ای گدای در توهر شاهی

نیست غیر از در توام راهی

نه چمنراست چون قدت سروی

نه فلک راست چون رخت ماهی

نیست الا چه زنخدانت

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

ای ز عشق تو در بلا دل من

به بلا گشته مبتلا دل من

دل به دل راه دارد از چه سبب

ره ندارد دل توبا دل من

شده بیگانه از همه عالم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - دراحوال خود گوید

 

سوزد این طالعی که من دارم

نفرت از عمر خویشتن دارم

کاش تا روز حشر شب می بود

روز اگر این بود که من دارم

فلک از بسکه کین به من دارد

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در وصف حال افراسیاب بیگ فراشباشی مشیر الملک

 

کیست کز من رود بر باشی

گوید از همه هنر ناشی

تو نداری تمیز اینکه به رنگ

نخودی را شناسی از ماشی

نه تفاوت نهی به مشک ازپشک

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۲۴ - نصیحت

 

با کسی بد مکن مشو غافل

از مکافات هستی ارعاقل

در زمینی کس ار بکارد جو

نبرد گندم او به وقت درو

شاد بادا روان او به بهشت

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴ - قطعه

 

تو ببین کآسمان کج گردش

به که محتاج می کندما را

هر کجا تیری از بلا بیند

پیشش آماج می کند ما را

هر کجا باز چنگلی باشد

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹ - قطعه

 

به خداوند آسمان وزمین

که دلم سیر گشته از دنیا

کاش یکباره نیست می گردید

آسمان و زمین ومافیها

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰ - قطعه

 

مرده ای را به راه می بردند

یادم آمد که مردنی هم هست

گفتم ای دل به فکر رفتن باش

تا کی از باده غروری مست

گفت یادت اگر بود دیدیم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹ - قطعه

 

نه کسی رحم دیده در دل تو

نه زدست تو بخشش وبرکت

دل ودستی چنین همانبهتر

که شودخون وافتد از حرکت

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵ - معما

 

چار حرف است نام دلبر من

کاول و سیمش چهار بود

عشراتش شمر که تا بر تو

سر این نکته آشکار بود

دیم او دو همچو چارم اوست

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶ - قطعه

 

آخر کار چون بود مردن

این چنینت چرا غرور بود

خانه سازی منقش از چه سبب

عاقبت منزلت چو گور بود

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - قطعه

 

مشورت کردم از خرد که نهم

با دل خسته گام در گلزار

گفت اگرچه روند در این فصل

مرد وزن خاص وعام درگلزار

گرچه فصل گل است چون بلبل

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹ - قطعه

 

ای امیری که چون تو در بخشش

نیست در زیر گنبد دوار

گر بگویم کفت بود چون ابر

اب رگاهی نگشته گوهر بار

ور بگویم قدت بود چون سرو

[...]

بلند اقبال
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode