قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰
منم و عشق سرکش عیار
«ثانی اثنین اذهما فی الغار»
عشق چبود؟ بگو: بلای عظیم
عقل چبود؟ بگو که: دارا دار
اول و آخر زمین و زمان
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷
متمادی شدست یوم فراق
«کیف احوال؟ ایها العشاق »
درد ما را مگر دوایی نیست؟
که تو بس فارغی و ما مشتاق!
دل ریشم ز دوست مرهم یافت
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱
سوی می خانه میکشی دستم
عاشق و مفلس و تهی دستم
شهره کردی مرا بهر دو جهان
بزمانی که با تو بنشستم
من چه گویم؟ که در دیار غمت
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۹
تربیت میکند مرا جانان
تهنیت می فرستم از دل و جان
بسر یار می خورم سوگند
که جزو نیست در مکین و مکان
گر ببینی حیات جان، بینی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۶
دوست در مجلسست و جان در جان
این جرس از چه می کند افغان؟
ساقیا، رطل می گران تر کن
سرمستان شنو هم از مستان
این شراب خدا ز یک جامست
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۰
عشق و معشوق و عاشق حیران
هر سه یکیست در طریق عنان
هر سه یکیست در طریقت عشق
عشق و معشوق و عاشقی همه دان
چشم بینا کجاست؟ تا بیند
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷
گفت حق: «کل من علیها فان »
بفنا راضیم برغبت جان
مشکل «کان » ز «شان » شود روشن
مشکل «شان » ز جان الله خوان
مست شوقم ز عشق شورانگیز
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲
همه جا اوست شاه جاویدان
همه جا اوست شاه شاه نشان
همه گویند مر محمد را
همه آمد محمد همه دان
کس نباشد بغیر پیغمبر
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱
باده کهنه گیر و شیشه نو
دلق و تسبیح کن بباده گرو
گر ندانی تو قدر شاهد و می
سر خود گیر، ازین دیار برو
گر خیال حبیب رهبر نیست
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۳
تو محیطی و دیگران همه جو
همه را روبتست، از همه رو
تا سر مویی از تو برجایست
نبری ره بدوست، یکسر مو
با همه همدمی و هم نفسی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷
دل شوریده را تمنا تو
در سرم مایهای سودا تو
صورت کون چون معماییست
کاشف سر این معما تو
در تماشای صورت و معنی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶
«عز من قائل » چه گفت اله؟
«قوله: لا اله الا الله »
گفت: در کون کاینا ما کان
همه بر وحدت منند گواه
«لا» چه باشد؟ نهنگ بحر محیط
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۵
می کشد آن حبیب فرزانه
چشم را سرمه، زلف را شانه
می رود در فضای ملک وجود
«اینما کان » و «حیث ما کانه »
مست و طناز و سرفراز و ملیح
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۸
السلام علیک، یا سندی
«انتموا سیدی و مستندی »
در تو دل عاشقست و حیرانست
«قد تحیرت فیک، خذ بیدی »
از ازل در تو مست و حیرانند
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱
روی دل را بسوی جان داری
وین حکایت ز جهان نهان داری
رو، مقلد مباش در ره عشق
که عیان در پی عیان داری
هله! ای روح، از هوا و هوس
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۹
زلف را شانه زن، که رعنایی
چشم را سرمه کش که زیبایی
فتنه برخاست،دل یقین دانست
که تو سر فتنهای غوغایی
پرده ما دریده ای صد بار
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵
گر ترا میل عالم جانست
زاده ترک سین ساسانست
از شهامت کمان بی زه را
دو الف کن، که کار آسانست
بعد از آنت چو ماند نقطه روح
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸
سید رهروان دین طیفور
آنکه در عمر خویشتن بدفرد
در شریعت رسید، راهی یافت
در حقیقت رسید ره گم کرد
راه کم گشت و راهرو هم گم
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲
گر نگویم دگر بخواهد گفت
آنکه بروی ببست دربان در
کافران فرنگ و روم و تتار
همه از قاسمی مسلمان تر
قاسم انوار » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰
عقل کل، نفس کل، طبیعت کل
بعد از آن جوهر معانی دان
جسم کل، شکل عرش، کرسی و پس
نه فلک شد بامر حق گردان
فلک اطلسست اول او
[...]