گنجور

 
قاسم انوار

روی دل را بسوی جان داری

وین حکایت ز جهان نهان داری

رو، مقلد مباش در ره عشق

که عیان در پی عیان داری

هله! ای روح، از هوا و هوس

که ره شاه با نشان داری

اندرین ره، که شیر مردانند

روبهی گر تو فکر جان داری

دل ز مستان راه بر نکنی

اگر از باده سر گران داری

سخن عقل ظاهری مشنو

اگر از عشق ترجمان داری

قاسمی، شادمان و خرم باش

یاد ما در میان جان داری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

روی چون ماه آسمان داری

قد چون سرو بوستان داری

دل تو داری غلط همی گویم

نه به جان و سرت که جان داری

در میان دلی و خواهی بود

[...]

همام تبریزی

التفاتی اگر به جان داری

یا تعلق به این جهان داری

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه