گنجور

 
قاسم انوار

متمادی شدست یوم فراق

«کیف احوال؟ ایها العشاق »

درد ما را مگر دوایی نیست؟

که تو بس فارغی و ما مشتاق!

دل ریشم ز دوست مرهم یافت

مدعی ریش می کند ز نفاق

عاشقان در وصال مستغرق

بهوس نی، ولی باستحقاق

لذت عشق را نمی دانی

که نداری بهیچ گونه مذاق

خیز، چون شب گذشت و روز آمد

نور توحید می کند اشراق

قاسمی، سر عشق می طلبی؟

در دل خود طلب، نه در اوراق

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

مار نون نکاح چو بزدت

ای به حری و رادمری طاق

هان و هان تا ز کس طلب نکنی

هیچ تریاق به ز طای طلاق

جمال‌الدین عبدالرزاق

نیست شهری چو شهر اصفاهان

بحقیقت ز شهرهای عراق

که ببینی درو خساست و بخل

که نیابی درو دروغ و نفاق

خواجگانی بنام و ننگ درو

[...]

ادیب صابر

دی غریوان شدم به سوی وثاق

بر وصال اختیار کرده فراق

دلم اندر هزاهز هجران

روحم اندر کشاکش احراق

طرب از طبع من گسسته وطن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه