گفت حق: «کل من علیها فان »
بفنا راضیم برغبت جان
مشکل «کان » ز «شان » شود روشن
مشکل «شان » ز جان الله خوان
مست شوقم ز عشق شورانگیز
چو برقصست ازو زمین و زمان
گفت طیفور: «اعظم الشانی »
که چنینست شأن سرمستان
جمله ذرات کون می گویند
داستان ترا بصد دستان
گر بود دل، عیان توان دیدن
نور حق را ز ظلمت حدثان
زاهد و روزه و نماز و بهشت
ما و معشوق و عشق جان در جان
ره بتوحید چون توانی برد؟
عین او را ندیده در اعیان
پرده بردار، تا شود فی الحال
در چنین عید قاسمی قربان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی مفهوم عشق الهی و ارتباط انسان با حق و حقیقت میپردازد. شاعر از فنا و زوال همه چیز در برابر عشق الهی سخن میگوید و بیان میکند که مشکلات و دشواریها در سایه عشق و درک الهی روشن میشوند. او به حالت مستی و شوقی اشاره میکند که از عشق بیرون میآید و میگوید که همه ذرات جهان داستان عشق را نقل میکنند. در نهایت، شاعر به تحولی درونی اشاره میکند که با دیدن نور حق و کنار گذاشتن ظواهر دینی مانند زهد و روزه، به حقیقت توحید و عشق حقیقی منتهی میشود. او به دعوت به پردهبرداری از حقیقت در عید قربانی و نزدیکی به معشوق فرا میخواند.
هوش مصنوعی: خداوند میگوید: «هر که بر روی زمین است، نابود شدنی است.» ما با کمال میل به فنا راضی هستیم.
هوش مصنوعی: وقتی که مشکل «کان» (وجود) از «شان» (مرتبه) روشن شود، مشکل «شان» نیز باید از ذات الهی و روح خداوندی سرچشمه بگیرد.
هوش مصنوعی: من از عشق پرشور و شوقی سرمست هستم، همانطور که زمین و زمان به خاطر این شوق در رقصند.
هوش مصنوعی: طیفور گفت: «عظیمالشان» یعنی اینگونه است مقام و منزلت سرمستان.
هوش مصنوعی: تمام موجودات این جهان داستان تو را با صد زبان و به طرزهای مختلف روایت میکنند.
هوش مصنوعی: اگر دل پاک باشد، میتوان نور حقیقت را از تاریکیهای زمانه دید.
هوش مصنوعی: زاهد، با روزه و نماز و بهشت خود، در دنیای معنوی و عبادت غرق شده است، در حالی که معشوق و عشق حقیقی، روح را در خود میفشارد و جان را زنده نگه میدارد.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی به راه یکتاپرستی بروی، در حالی که حتی نتوانستی حقیقت او را در حقیقتها ببینی؟
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن، تا در این اعیاد قاسمی به سرعت قربانی شوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یاد کن: زیرت اندرون تن شوی
تو برو خوار خوابنیده، ستان
جعد مویانت جعد کنده همی
ببریده برون تو پستان
پیر فرتوت گشته بودم سخت
[...]
آمد ای شاه دوش ناگاهان
فیلسوفی به نزد من مهمان
پاک چون رای تو زدوده سخن
تیز چون تیغ تو گشاده زبان
گفت با من ز هر دری و شنید
[...]
جاودان شاد باد شاه جهان
دولت او قوی و بخت جوان
تندرستیش باد و روزبهی
کامکاری و قدرت و امکان
همچو دلها بدو فروخته باد
[...]
امهات و نبات با حیوان
بیخ و شاخند و بارشان انسان
بار مانند تخم خویش بود
سر بیابی چو یافتی پایان
چون سخنگوی بود آخر کار
[...]
ای ببالا بلای آزادان
آرزوی دلی و رنج روان
تنم از عشق تو نوان و نزار
دلم از رنج تو نژند و نوان
آرزوی جوان و پیری تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.