گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

آنکه کارش به اسیران همه بیدادی بود

دل اغیار ازو جلوه‌گه شادی بود

خط برآوردی و عشاق پراکنده شدند

این خط سبز تو گویی خط آزادی بود

منصب دلبریش پیش نرفت از خسرو

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

تخم دلخواه درین مزرعه کم سبز شود

دانة عیش فشاندیم که غم سبز شود

نشئة یأس بلندست نباشد عجبی

تخم امید اگر بر سر هم سبز شود

رنگ و بوی هوس از بوم بر دل مطلب

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

 

از ره کوی تو چون بانگ جرس می‌آید

جان بر لب شده از بوی تو پس می‌آید

جذبة شوق چو آهنگ کشش ساز کند

شعله پروازکنان بر سرِ خس می‌آید

غیر اگر ز آتش دل سوخته باشد، که هنوز

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

به دلم تیرنگاهی ز تو غافل نرسید

سر نیشی به رگ آبلة دل نرسید

ره سودای سر زلف تو بی‌پایانست

هیچ اندیشه درین راه به منزل نرسید

کِشتة طالع ما را چه خطر پیش آمد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۷

 

چمنِ جلوه‌گری از قد رعنای تو خوش

دل آشفتگی از زلف چلیپای تو خوش

مو به موی تو جدا بر دل من داغ نهست

به سراپای دلم داغ سراپای تو خوش

خون ما بی‌گنهان در قدمت رنگ نداشت

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

ای جهانی به عبودیّت خاصت مختصّ

پیش لطف تو مساوی چه اعمّ و چه اخصّ

عقل کلّ تا ابدت حصر فضایل نکند

کاین حسابی‌ست که هرگز نشود مستخلص

گنج تنزیل که شد مجمع اخلاص و کمال

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲

 

صیت حسنم که به آفاق به جنگ آمده‌ام

پی تسخیر دو عالم ز فرنگ آمده‌ام

چهرة حسن غیورم که ز سرحدّ غرور

تا به اقلیم حیا رنگ برنگ آمده‌ام

خرمن خندة گل می‌دهم امشب بر باد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

هم در شیخ زدم هم ره رهبان رفتم

کافر از کعبه و از دیر مسلمان رفتم

عادت عکس نقیض فلکم مغلطه زد

که پی درد به دریوزة درمان رفتم

خنده بر سستی امید خودم می‌آید

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

وقت شد کز ستمت جامة جان چاک زنم

چاک بیداد تو در پیرهن خاک زنم

خون اندیشه ز سودای تو فاسد شده کاش

نشتر برق جنون بر رگ ادراک زنم

بسکه سودای تو پیچید به دل نزدیکست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۷

 

کی بود دل ز می وصل تو سرشار کنم

غصه را خون کنم و در دل اغیار کنم

طفل مکتب شوم و پیش ادیب نگهت

سبق شکوة هجران تو تکرار کنم

ته بته گریة خون گشته که در دل گر هست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۰

 

تا ابد دیگرش از لعل تو مأیوس کنم

از لب ساغر اگر آرزوی بوس کنم

هر شبی کز تو مرا خانه منوّر گردد

شمع را پردگیِ خلوتِ فانوس کنم

منصب خاک رهی نامزد من کردی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

چند از گل سخن عرض تجمّل شنوم

لاف آشفتگی از طرّة سنبل شنوم

بوی گل آمد و رفت از کف من صبر و قرار

چه کنم آه اگر نالة بلبل شنوم

پرده ‌بردار که غیرت به جنون خواهد زد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۳

 

پنبه در گوش نهادیم و خبردار شدیم

بار بر دوش گرفتیم و سبکبار شدیم

زهرها تعبیه در شهد تمنّا بودست

مفت ما بود که ناخورده خبردار شدیم

جام لبریز به ما دستِ هوس می‌پیمود

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۷

 

چه پای بستة تدبیرم بایدم بودن

که در قلمرو تقدیر بایدم بودن

قضا به چین جبین رد نمی‌شود هرگز

چه لازم است که دلگیر بایدم بودن

دمی به خُلق خوشم روزگار نگذارد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸

 

می‌شد از طَرة او کام دل آسان دیدن

می‌توانستی اگر خواب پریشان دیدن

ما گذشتیم ز فکر سر و سامان چه کنیم

نتوان زلف ترا بی سرو سامان دیدن!

زده‌ای دستة گل بر سرو داغم چه کنم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۱

 

گر نه ابراهیم عهد خود بود جانان من

چون کند جا در دل چون آتش سوزان من!

از ازل کردند در خونریزی من اتّفاق

خنجرش را آشنایی‌هاست با مژگان من

درهم از همچشمی بخت سیاه عاشقست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۳

 

ای ترا جلوه خوش و قامت رعنا موزون

همه اندام تو نیکو همه اعضا موزون

بیت ابروی تو ناخن به جگر بیش زند

گرچه دیوان رخت هست سراپا موزون

گرنه اندیشة آن قامت رعنا باشد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۸

 

بهار رفت و نچیدیم گل ز گلشن او

چمن چمن نشکفتیم از شکفتن او

کشید گوشة دامن ز ما ولی در حشر

چو خون کشته بود دست ما و دامن او

سپهر کام دل من نداد و می‌ترسم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۸

 

خوش به کام همه در ساخته‌ای یعنی چه

عشوه را در به در انداخته‌ای یعنی چه

جز دلم کز دل بی‌رحم تو کینش نرود

دل ز کین همه پرداخته‌ای یعنی چه

هرزه‌ای آینه با یک جهتی‌های رخش

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۱

 

گریه از بیم تو شد در دل بی‌تاب گره

بر سر هر مژه‌ام قطرة سیماب گره

احتیاط سر زلف تو بنازم که زَدَست

دل بی‌تاب مرا بر سر هر تاب گره

بس که در خوابگه عیش به خود می‌پیچم

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode