نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
ناله را نیست اثر کز تو شکایت دارد
ورنه ما گرم دعاییم و سرایت دارد
مرده را زنده نماید دم ما بوالعجبان
آتش از گرمی ما چشم حمایت دارد
ذوق هر مرغ به اندازه پرواز خود است
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹
شمع را زنده دلی در شب تار آخر شد
روز عشرت همه در خواب خمار آخر شد
شاخ سرکش شد و دست همه کوتاه بماند
جور گلچین و نزاع سر خار آخر شد
عندلیب ار نسراید به قفس معذورست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
باعث راندنم از بزم بجز عار نبود
ورنه کس را به من و بودن من کار نبود
تا شدم از تو جدا تفرقه پامالم کرد
دولت آن بود که این فرقت دیدار نبود
همه آسان ز جدایی تو مشکل گردید
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶
کس چو من نیست که پیش نظر از دل برود
غایب از دیده نگردد ز مقابل برود
دولتی بود که مردیم به هنگام وداع
آنقدر زنده نماندیم که محمل برود
راه بیگانگیی پیش نداری که کسی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
اشک در دیده نیارم که حجابم نبرد
حایل گریه کنم شرم که آبم نبرد
طپش و تابش من گرم سئوالش سازد
صد ادا هست که کس پی به جوابش نبرد
گشته ام پی سپر حادثه چون گنج یتیم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
دوش بر سوز دل و سینه براتم دادند
سر چو شمعم ببریدند و حیاتم دادند
ناله کردم به نهان عشوه خموشم کردند
گریه کردم ز شکرخند نباتم دادند
درد و صاف غم و شادی به من ارزانی شد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸
شادی عشق تو هنگامه غم برهم زد
شور حسنت نمکی بر جگر آدم زد
شب ز دیدار تو گردید به مهر آبستن
جامه بر سنگ ز سور رخ تو ماتم زد
شهد لب های تو دکان طبیبان در بست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
حسن جنبید ز خواب و مژه را برهم زد
فتنه برپا شد و نیشی به رگ عالم زد
هرچه در پرده نهان بود هویدا کردند
چه شبی بود که این صبح سعادت دم زد؟
بی محبت ننمودند اجابت هرچند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
سازم آن می نمکآلود که بیغم باشد
افگنم مشک در آن حقه که مرهم باشد
هست راحت الم کلبه احزان بر من
غم از آن خانه کنم وام که ماتم باشد
هر شبم عشق به افسون نوی بندد خواب
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳
نه ز جهدم به کف بخت عنان میآید
نه به زورم زه دولت به کمان میآید
نه مرا بازوی قایم نه مرا دیده راست
همه بیقصد خدنگم به نشان میآید
تو که آسودهدلی از نفسم سود مخواه
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰
دیده ام نیم نگاهی که به دیدن نرسد
صف آهوش به دنباله کشیدن نرسد
سوی وحشت زدگان بس به سیاست نگرد
کار بسمل ز نگاهش به طپیدن نرسد
هیچ گه ذوق کلامش به رگ جان نخلد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
شب فغان را به در خلوت او باری بود
ناله برچید اگر در دلش آزاری بود
شورش و عربدهای در شب آن زلف نبود
بخت من بود اگر فتنه بیداری بود
خویشتن را به دم سحر بر او می بستم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹
پرده برداشته ام از غم پنهانی چند
به زیان می رود امروز گریبانی چند
زان ضعیفان که وفا داشت درین شهر اسیر
قفسی چند بجا مانده و زندانی چند
سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
هر سر شاخ درین باغ هوایی دارد
هر گلی رنگی و هر مرغ نوایی دارد
یک شکر کام امیدم همه شیرین کرده ست
نزد خود هر مگسی فر همایی دارد
برهمن هم ز در بتکده محروم نشد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲
گردش چشم بتان مستی من حالی کرد
دور وارون نتواند قدحم خالی کرد
قبض درکار ندیدم چو شدم مست مدام
حل هر عقده که می کرد به خوشحالی کرد
پای جبریل به کرسی خیالم نرسد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
بزم خاص است در او نکته به دستور بیار
معنی دور طلب کن سخن دور بیار
تلخ رویی مکن و توبه شیرین بشکن
رخ چون حور نداری سخن حور بیار
چشم وایافته داری خبر وصل بگو
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲
ای صبا از گل عطار نشانی به من آر
وز گلستان نشابور خزانی به من آر
خط ترخانی جاوید به عالم ندهند
بگذر از عالم و منشور امانی به من آر
فرصتم نیست که از سنگ قضا سر خارم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶
جام گیر اختر افتاده بر افلاک انداز
روح شو عاریت خاک سوی خاک انداز
دعوی عقل جز از عشق مشخص نشود
بحث کج را به در داور بی باک انداز
با چنین دیده آلوده تو را نتوان دید
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳
مرد بی حوصله مردانه نگردد هرگز
خوف گرد دل دیوانه نگردد هرگز
عشق تا هست گرفتاری خاطر برجاست
بی تعلق دل دیوانه نگردد هرگز
قوت بلبل ز ریاح گل سیراب شود
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶
خسته را فاتحهای از لب خندان تو بس
تشنه را مژدهای از چشمه حیوان تو بس
بهر در شور شر افتادن سودازدگان
هر سحر شورشی از زلف پریشان تو بس
ما ننالیم که حسن تو به ما کام نداد
[...]