گنجور

 
نظیری نیشابوری

کس چو من نیست که پیش نظر از دل برود

غایب از دیده نگردد ز مقابل برود

دولتی بود که مردیم به هنگام وداع

آنقدر زنده نماندیم که محمل برود

راه بیگانگیی پیش نداری که کسی

به دلیل ره و طی کردن منزل برود

صبر داریم که این تهمت عشق از سر غیر

همچو خون بحل از گردن قاتل برود

قصه ما به عزیزان وطن خواهد گفت

هرکه را تخته ازین ورطه به ساحل برود

نیکویی دوستی آرد به دل دشمن و دوست

همه جا سر زند این ریشه چو در گل برود

مرد عاشق ندهد دل به تماشای جهان

آن دهد کیسه به طرار که غافل برود

سر چشمان تو گردم که زبس خونخواری

قطره ای خون نگذارد که ز بسمل برود

من و آزار «نظیری » به کسی عارم باد

به زبان آید از آنم گله کز دل برود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode