گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

بگذر از عشق که نه خطوه نه گامست اینجا

دل به حسرت نه و بس کار تمامست اینجا

خط آزادگی سرو به مرغان ندهند

بازگردید که سیمرغ به دامست اینجا

فکر طوبی و جنان در ورع عشق خطاست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

به بریدن نرود ذوق تو ز اندیشه ما

سال ها پنجه به هم داده رگ و ریشه ما

اصل ما آب ز سرچشمه تحقیق خورد

گل تسلیم و رضا آورد اندیشه ما

می منصور که در جوش ز خامی ها بود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

آن که بر ما رقم کین زده از کینه ما

نقش خود دیده در آیننه ز آیینه ما

عید و نوروز بود مکتب ما را هر روز

به محبت گذرد شنبه و آدینه ما

محضر سلطنت عشق اگر بخوانند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

زیستم بس که به تدبیر خود از خامی‌ها

رفت نام و نسبم در سر خودکامی‌ها

ورع و شیب زبون خم ایامم کرد

یاد دوران جوانی و میْ‌آشامی‌ها

طایری نیست که تاری ز منش برپا نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

سبزه عیش ز بوم و بر هجران مطلب

نیشکر حاصل مصر است ز کنعان مطلب

رسن زلف پی حیله درآویخته اند

جز دل تشنه از آن چاه زنخدان مطلب

در دیاری که سجود خم ابرو رسمست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

عشق تو بند علایق ز ره ما برداشت

هرکه مجنون تو شد سلسله از پا برداشت

جنس ارزنده و ارباب بصارت مشتاق

نتوان دست ز بیعانه سودا برداشت

چون توان گشت کنون ساکن خلوتگه باغ

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

پیش مشتاق تو ویرانه و آباد یکی است

هر طرف راه فتد کوفه و بغداد یکی است

به حریم دل شیرین نبود صف نعال

عشق چون بار دهد خسرو و فرهاد یکی است

ما که تسلیم به شمشیر ارادت شده ایم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

گشت دوزخ شرری ز آتش سودایش ریخت

شد قیامت قدری فتنه زبالایش ریخت

هرکه را زلف جوی مشک به پیمانه فکند

خنده مشتی نمک سوده به صهبایسش ریخت

حسن در پرده نهان بود که نقد دو جهان

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

قرعه بر وصل زند دیده و سامانش نیست

کاین خیال دید از آن چشم که حیرانش نیست

نرگس از گردش چشمت به شراب افتادست

می پرستیست که مخمور به دورانش نیست

شد ز شرم قلمت خضر نهان در ظلمات

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

هرکه نوشید می شوق تو نسیانش نیست

وان که محو تو شد اندیشه حرمانش نیست

دل به حسن تو مقید شد و جاوید بماند

که ز فکر تو برون آمدن آسانش نیست

تا به کی فکر توان کرد و سخن تازه نوشت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

عشق را کام به عهد دل خود کام تو نیست

صبح امید و شب وصل در ایام تو نیست

خوانده ام دفتر پیمان وفا حرف به حرف

نام خوبان همه ثبت است همین نام تو نیست

من دل شیفته آزار نمی دانم چیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

فرحی نیست که در پهلوی آن صد غم نیست

روز مولود جهان کم ز شب ماتم نیست

همه جا تیر کمانخانه ابرو رفته ست

نیش هرجاطلبی هست، ولی مرهم نیست

رنج از آنست که این فتنه برانگیخته اند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

شهر ویران شده گریه مستانه ماست

هرکجا هست غمی دربه‌در خانه ماست

از همه سو، ره بیغوله و صحرا بستند

هرکه را می نگری در پی دیوانه ماست

بال و پر سوخته هر یک به کناری رفتند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

دل که جمعست غم بی سر و سامانی نیست

فکر جمعیت اگر نیست پریشانی نیست

بیضه در جنگل شهباز نهد طایر من

در فضایی که منم بال و پرافشانی نیست

گر کنم یاد ز بتخانه مرا عیب مکن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

آن که صد نامه ما خواند و جوابی ننوشت

سطری از غیر نیامد که کتابی ننوشت

شمع بی شعله به پروانه فرستاد آن دوست

که به ما نامه روان کرد و عتابی ننوشت

همه جا شوق تو لب تشنه به راهم آورد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

غیر من در پس این پرده سخن سازی هست

راز در دل نتوان داشت که غمازی هست

زخم کاریست صراحی و قدم برچینید

نیم بسمل شده ای را سر پروازی هست

بلبلان! گل ز گلستان به شبستان آرید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

گوش گل می‌درد از مژده هنگام صبوح

زنده دارد نفس باد صبا نام صبوح

تا تو مرغ فلکی رام گلستان شده‌ای

خواب مرغ سحری رفته و آرام صبوح

تو گل از مرغ سحرگاه گرفتارتری

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

دهل و نای دریدیم به آوازه صبح

بانگ فتحی نشنیدیم ز دروازه صبح

دیر گشتیم ز فیض سحر آگاه، دریغ

جامه‌ای پاره نکردیم به اندازه صبح

کم خراشست دم مرغ سحر برخیزید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

مانده ام با دلی از هجر عزیزان مجروح

دیده ام غرقه طوفان چو جگرگوشه نوح

در ره دوست هلاک زن و فرزند به جاست

بر در وصل وداع کس و پیوند فتوح

صد بهانه که یکی برنزند بر تقصیر

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

هر سحر سلسله از پای سحر بگشایند

از گشادش گرهی از دل ما بگشایند

درد نایافتنم سوخت ندانم ز کجا

بلبلان را به چمن راه نوا بگشایند

کارم از زلف گره گر تو پیچیده تر است

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
۴