هر سحر سلسله از پای سحر بگشایند
از گشادش گرهی از دل ما بگشایند
درد نایافتنم سوخت ندانم ز کجا
بلبلان را به چمن راه نوا بگشایند
کارم از زلف گره گر تو پیچیده تر است
سر این رشته ندانم ز کجا بگشایند
آخر ای گل گذری کن به گلستان تا کی؟
چشم نرگس به ره باد صبا بگشایند
بر هم افتاده دل و دیده برانداز نقاب
تا همه عقد گهر روی نما بگشایند
هر کجا فتنه آن چشم سیه در کارست
کفر باشد که زبان را به دعا بگشایند
سیر این دایره بد نیست ولی می ترسم
چشمم از خویش ببندند چو پا بگشایند
گر به میخانه «نظیری » برم این زمزمه را
مطربانم گره از بند قبا بگشایند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر دربارهٔ زخمهای دل و longing برای آزادی و رهایی است. شاعر از گرههای عاطفی و ذهنی سخن میگوید که در زندگیاش وجود دارند و از نیافتن آرامش و رهایی رنج میبرد. او به زیبایی و سادگی گل و بلبل اشاره میکند و به روابط پیچیده و گرهخوردهاش میپردازد. شاعری که میخواهد چشمانش را به زیباییها باز کند و در عین حال میترسد از بحرانها و چالشهای زندگیاش. همچنین، او به مکانهایی همچون میخانه اشاره میکند که ممکن است مایهٔ آرامش و رهایی از دردهایش باشد.
هوش مصنوعی: هر صبح، زمانی که صبحگاهان میرسد، زنجیری که بر پای سحر بسته شده است را باز میکنند و از این باز شدن، گرهای از دل ما نیز گشوده میشود.
هوش مصنوعی: نمیدانم از کجا به من درد نایافتن دست داده است، اما بلبلها در باغ را به آوازخوانی دعوت میکنند.
هوش مصنوعی: مشکلم از پیچیدگیهای زلف تو بیشتر است و نمیدانم چه کسی میتواند به این پیچیدگیها رسیدگی کند و آنها را باز کند.
هوش مصنوعی: ای گل، آخر چرا به گلستان نمیروی و نمیگذری؟ آیا چشم نرگس همیشه منتظر باد صبا خواهد ماند؟
هوش مصنوعی: دل و چشمانم با هم به هم ریختهاند، پس نقاب را بردار تا همه مشکلات و مشغلهها کنار برود و زیباییهای واقعی مشخص شود.
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه آن چشم سیاه فتنهانگیز باشد، کفر و disbelief وجود خواهد داشت و دعای زبان فقط در آن جا به کار خواهد آمد.
هوش مصنوعی: گردش این دایره چندان بد نیست، اما نگرانم که وقتی خیالم را باز میکنم، نتوانم خود را ببینم.
هوش مصنوعی: اگر به میخانه «نظیری» بروم، مطربان این زمزمه را برایم میزنند و از بند لباس خود آزاد میشوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بُوَد آیا که درِ میکدهها بگشایند
گره از کارِ فروبستهٔ ما بگشایند
اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند
دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند
به صفایِ دلِ رندانِ صَبوحی زدگان
[...]
چه بهشتی است که آن بند قبا بگشایند
در فردوس به روی دل ما بگشایند
وسعت دایره کون و مکان چندان نیست
که به یکبار دل و دیده ما بگشایند
دولت باقی و این عالم فانی، هیهات
[...]
هرکجا زندهدلان شست دعا بگشایند
باورم نیست که یک تیر خطا بگشایند
چند گویی نگشودند نقاب از رخ دوست؟
آب کش دیده و بگشا مژه، تا بگشایند
عزت اهل وفا، فرض بود بر همه کس
[...]
بود آیا که در وصل شما بگشایند ؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایند ؟
اگر از خوفِ ستمهای اعادی بِـسِتند ؛
دارم امید که از بهر خدا بگشایند
به صفای دل صاحب قدمان در مذهب
[...]
بود آیا که ره مهر و وفا بگشایند؟
در فیضی به دل، از مصر لقا بگشایند
ای خوش آن وقت که در دامن شب های دراز
شب نشینان گره از زلف دوتا بگشایند
دیدن حسن دل افروز تو را دیده کم است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.