گنجور

 
نظیری نیشابوری

فرحی نیست که در پهلوی آن صد غم نیست

روز مولود جهان کم ز شب ماتم نیست

همه جا تیر کمانخانه ابرو رفته ست

نیش هرجاطلبی هست، ولی مرهم نیست

رنج از آنست که این فتنه برانگیخته اند

ذل ما ز نزاع ملک و آدم نیست

عارفان گوش که بر پرده ساز اندازند

در پس پرده شناسند که نامحرم نیست

به دم عیسوی و معجز روح اللهی

خلق دانند که از اهل خطا مریم نیست

رسم ناموس جهان زود ز سر برداریم

کاین علاقه به پر افسر ما محکم نیست

ترک دیگر نفزاییم که پشمینه فقر

جز به اندازه فرق پسر ادهم نیست

علمی چند ز عیب دگران بردوزیم

کانقدر جامه رسوایی ما معلم نیست

نتوان حکم خطا کرد «نظیری » به قضا

حکم بر صورت امریست که آن مبهم نیست