گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ای شکرخا کرده شُکرت طوطی گفتار ما

شکر توست الحمدلله همچو طوطی کار ما

قلبِ روی‌اندوده را گر امتحان ز آتش کنی

جز سیه‌رویی نباشد حاصل کردار ما

پیش بت سر بر زمین دست دعا بر آسمان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

آنکه نور دیده سازد روی آتش‌ناک را

سرمه چشم ملائک ساخت مشتی خاک را

گر دل آدم نبودی جلوه‌گاه حسن او

با گِل آدم چه نسبت بود جانِ پاک را

آه از این نقاش شورانگیزْ کز نقش بیان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

ای به خاطر صد غبار از رشک تو آیینه را

کرده چاک از دست تو ماه منور سینه را

با تن چون برگ گل پشمینه‌پوشی کرده‌ای

زان بنوت نافه پوشد خرقه پشمینه را

از میان انبیاء مهر نبوت زان تست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

سجده بت گرچه باشد نامسلمانی مرا

چون کنم چون این نوشت ایزد به پیشانی مرا

تا کی این دزدیده دیدن پرده بردارم زپیش

از تو حال خود چه پوشم زانکه میدانی مرا

با وجود این جفا امیدوارم زانکه تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

گر به فانوس خیال آیی چو شمع اغیار را

در سماع آرد رخت صد صورت دیوار را

لاف خوبی گر زند گلزار پیش روی تو

برق حسنت آتش غیرت زند گلزار را

سینه‌ام چون غنچه بس کز داغ غم در تنگ بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

آتشین لعلی که همچون شمع جان سوزد مرا

بر زبان گر نام او آرم زبان سوزد مرا

آن لب خندان نمی سوزد بداغ حسرتم

این که بر ریشم نمک می پاشد آن سوزد مرا

غنچه وارم بهر او صد داغ پنهان بر دل است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

تیره شد از تو به ساقی طبع شورانگیز ما

خشت خم بردار و بشکن شیشه پرهیز ما

گریه ما دشمنان خویش را در خون نشاند

عاقبت کاری بکرد این دیده خون ریز ما

آتش پنهان ما هر شعله اش تیغیست تیز

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

بسکه خطش سوخت ازغم صددل نومید را

دود دلها تیره کرد آیینه خورشید را

عالم فانی نیر زد پیش آن ساقی جویی

بلکه بی او کس نخواهد جنت جاوید را

گر سفالین ساغرش پر درد باشد رند مست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

پیش از آن کین گرد هستی سر زند از خاک ما

با رخ خوبت نظر می‌باخت چشم پاک ما

دیگران از داغت ای گل همچو سرو آزاده‌اند

برق رخسارت نسوزد جز خس و خاشاک ما

آتش سوزنده‌ای ای شمع و ما پروانه‌ایم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

در گریبان ریز ساغر زاهد سالوس را

تا بسوزد ز آتش می خرقه ناموس را

خسته دل را دمی جانبخش می باید طبیب

عیسیی جو کین کرامت نیست جالینوس را

چون گدایانم بهل کز دور می بوسم زمین

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

چون به زنجیر محبت بسته یی پای مرا

عفو باید کردنت دیوانگی های مرا

من بسر گر میروم جرمی ندارم زانکه تو

هر دم آتش می فروزی دیگ سودای مرا

از من دیوانه گر نیک و بدی دیدی مرنج

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

گر شبی بردارد آن شمع از مه عارض نقاب

با وجود او عدم باشد وجود آفتاب

بیستون از پا در آرد آه سر مستان عشق

روز عشق است این نه روز مستی جام شراب

ایکه از طوفان غیرت غافلی در بحر عشق

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

پای‌بوس آن بت سنگین‌دل یاقوت‌لب

آرزو دارم شبی تا روز و روزی تا به شب

مردم از شوق لبش تا کی ادب دارم نگاه

می‌روم گستاخ پیش و می‌کنم ترک ادب

کس مهل پیش من بیمار ای همدم مباد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

کرد بیدارم ز خواب بیخودی آن آفتاب

این چنین بیداریی هرگز نبیند کس بخواب

شب سگت سوی من آمد ره مگر گم کرده بود

یا شنید از سوز داغ سینه ام بوی کباب

صبر و آرامی کز ایشان راحتم بودی نماند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

باز از بویت دل پژمرده در نشوو نماست

معجز عیسا که می گویند بوی آشناست

مردم از این رفتن و باز آمدن بنشین دمی

کان چنین بالا به هر شکلی که می بینم بلاست

گر قدت سروست گلشن جنت بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

چهره از تیغ تو پر خون دردم کشتن خوش است

سرخ رو همچون خزان رفتن ازین گلشن خوش است

باغبان فرق است از نرگس بسی با چشم یار

منکر حس چون توان شد دیده روشن خوش است

با من دیوانه خوش دارد سگ آن کوی و من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

تاخریدار تو شد گل آبرو صدجا فروخت

هرکه یوسف میخرد نتاوند استغنا فروخت

بهر آن ترسا پسر گر جان فروشم عیب نیست

پیر ما دنیا و دین در خانه ترسا فروخت

بنده خوبان ز ناز هر دو کون آزاده است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

عاشق مجنونم و صحرای غم جای من است

گر بمیرم دورازو کس را چه پروای من است

سوختن در آفتاب غم نه کار هر کس است

سایه من داند این محنت که همپای من است

با در و دیوار در جنگم ز مستیهای عشق

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

من سری دارم که بر خاک ره از جولان اوست

هرکه بردارد زخاک ره سر من زان اوست

او که خواهد در خم چوگان سرماهمچو گوی

گوییا کاینک سرما و سر میدان اوست

گر بخون غلطان نشد زان زلف چون چوگان دلم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

لوح خاک ما به خون نقش از دل صد چاک ماست

عاشقان را تخته تعلیم لوح خاک ماست

خرمن آسودگان هرگز جوی از غم نسوخت

برق محنت در پی مشتی خس و خاشاک ماست

هر کجا در گلخنی دیوانگان را مجلسی است

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۱۵