گنجور

 
اهلی شیرازی

گر به فانوس خیال آیی چو شمع اغیار را

در سماع آرد رخت صد صورت دیوار را

لاف خوبی گر زند گلزار پیش روی تو

برق حسنت آتش غیرت زند گلزار را

سینه‌ام چون غنچه بس کز داغ غم در تنگ بود

همچو گل صدپاره کردم سینه افکار را

چون شقایق شد سیه‌دل نرگس مستت ز خون

سرخ از خون چند سازی نرگس خونخوار را

کی شود جوش خریداران کم از بازار تو

چون به از حسنت متاعی نیست این بازار را

دشمنان را گر نباشد دوستی با ما چه غم

دوستی با دشمنان تا چند باشد یار را

پای مقصود تو را اهلی در این دیر کهن

رشته جان دارد بگسل این زنار را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode