گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱

 

آفت سر و برگ هوس آرایی جاه است

سر باختن شمع ز سامان‌کلاه است

غافل مشو از فیض سیه‌روزی عشاق

نیل شب ما غازه‌کش چهرهٔ ماه است

با حسن تو آسان نتوان‌گشت مقابل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲

 

خاک نمیم‌، ما را،‌کی فکر عجز و جاه است

گرد شکستهٔ ما بر فرق ماکلاه است

عشق غیورا‌ز ما چیزی نخواست جزعجز

سازگدایی اینجا منظور پادشاه است

خیر و شری‌که دارند بر فضل واگذارید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳

 

دل را ز نگه دام هوس بر سر راه است

در مزرع غم ریشهٔ این دانه نگاه است

بی‌درد نجوشد نفس از سینهٔ عاشق

موجی ‌که از این بحر دمد شعلهٔ آه است

این دشت زیارتکده منظره‌ کیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴

 

سیر بهار این باغ از ما تمیز‌‌خواه است

اما کسی چه بیند آیینه بی‌نگاه است

در شبهه‌زار هستی تزویر می‌تراشیم

آبی‌که ما نداریم هرجاست زیر کاه است

گرد بنای عجز است زبر و بم تعین

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵

 

عرق‌فشانی شبنم در این حدیقه‌ گواه است

که هر طرف نگرد دیده انفعال نگاه است

حساب سایه و خورشید هیچ راست نیاید

متاع منتظران زنگ و حسن آینه‌خواه است

غبار دشت عدم را کدام فعل و چه طاعت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶

 

گوهر دل ز سخن رنگ صفا باخته است

زنگ این آینه یکسر نفس ساخته است

مکش ای جلوه ز دل یک دونفس دامن ناز

که هنوز آینه تمثال تو نشناخته است

حسن خوبان که کتان مه تابان تواند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷

 

نه عشق سوخته و نه هوس‌گداخته است

چو صبح آینهٔ ما نفس‌گداخته است

سلامت آرزوی وادی رحیل مباش

که عالمی به فسون جرس گداخته است

به خلق سبقت اسباب پختگی مفروش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸

 

هرکجا وحشتی از آتشم افروخته است

برق در اول پرواز نفس سوخته است

چه خیال است دل از داغ تسلی‌گردد

اخگری چشم به خاکستر خود دوخته است

لاف را آینه‌پرداز محبت مکنید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹

 

آتش وحشتم آنجاکه برافروخته است

برق در اول پرواز، نفس سوخته است

چه خیال است دل از داغ‌، تسلی‌گردد

اخگرم چشم به خاکستر خود دوخته است

گفتگو آینه‌پرداز محبت نشود

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۰

 

برروی ما چوصبح نه‌رنگی شکسته است

گردی ز دامن تپش دل نشسته است

بی‌آفتاب وصل تو بخت سیاه ما

مانند سایه آینهٔ زنگ بسته است

زاهد حذر ز مجلس مستان‌که موج می

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۱

 

گلدستهٔ نزاکت حسنت که بسته است

کز بار جلوه رنگ بهارت شکسته است

از ضعف انتظار تو در دیدهٔ ترم

سررشته نگاه چو مژگان ‌گسسته است

هرگز نچیده‌ایم جز آشفتگی‌ گلی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۲

 

الفت دل عمرها شد دست وپایم بسته است

قطرهٔ خونی ز سرتا پا حنایم بسته است

آرزو نگذشت حیف از قلزم نیرنگ حرص

ورنه عمری‌شد پلش دست دعایم بسته است

همچو صحرا با همه عریانی وآزادگی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۳

 

پیر عقل از ما به درد نان مقدم رفته است

در فشار کوچه‌های گندم آدم رفته است

ای به عبرت رفتگان عالم موت و حیات

بگذرید از آمد سوری که ماتم رفته است

بر حباب و موج نتوان چید دام اعتبار

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴

 

دوستان ظلمی به حال نامرادم رفته است

داشتم چیزی و من بودم ز یادم رفته است

بی‌نفس در ملک عبرت زندگانی کنم

خاک برجا مانده است امروز و بادم رفته است

قفل وسواس است چشم‌ من درین عبرت ‌سرا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵

 

گر به سیر انجمن یا گشت‌ گلشن رفته است

شمع‌ما هرسو همین یک سرزگردن رفته است

مزرعی چون کاغذ آتش‌زده گل کرده ایم

تا نظر بر دانه می‌دوزیم خرمن رفته است

کاشکی باکلفت افسردگی می‌ساخیم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۶

 

دل عمرهاست آینه ترتیب داده است

ای ‌ناز مشق جلوه که این صفحه ساده است

تا دیده سجده‌ا‌ی به خیالت ادا کند

صد سر به‌ کسوت مژه‌ گردن نهاده است

از محو جلوه‌،‌گر همه تمثال برکشد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۷

 

آن جنگجو به ظاهر گرپشت داده است

پنهان دری ز فتح نمایان‌گشاده است

از بسکه سعی همت مردان فروتنی‌ست

پشت سپه قوی به سوار پیاده است

محو قفاست آینه‌پردازی صفا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸

 

برگ عیش من به ساز بیخودی آماده است

چون بط می بال پروازم ز موج باده است

نقش پایم ناتوانیهای من پوشیده نیست

بیشتر از سایه اجزایم به خاک افتاده است

عجز هم در عالم مشرب دلیل عالمی‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۹

 

بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است

نامه‌ام چون حیرت آیینه یکسر ساده است

طینت عاشق نگردد از ضعیفی پایمال

گر فتد بر خاک حرفی بر زبان افتاده است

نشئه‌ای دارد دماغ بیقراریهای من

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۰

 

در بهارگریه عیش بیدلان آماده است

اشک تاگل می‌کند هم شیشه و هم باده است

طینت عاشق همین وحشت غبار ناله نیست

چون شرارکاغذ اینجا داغ هم آزاده است

هیچکس واقف نشد از ختم‌کار رفتگان

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۱۴۲