گنجور

 
بیدل دهلوی

برروی ما چوصبح نه‌رنگی شکسته است

گردی ز دامن تپش دل نشسته است

بی‌آفتاب وصل تو بخت سیاه ما

مانند سایه آینهٔ زنگ بسته است

زاهد حذر ز مجلس مستان‌که موج می

صد توبه را به یک خم ابرو شکسته است

در بزمگاه عشق هوس را مجال نیست

تا شعله‌گرم جلوه شود دود جسته است

در خلوتی‌که حسن تو دارد غرور ناز

حیرت زچشم‌آینه بیرون نشسته است

نومیدی‌ام ز درد سر آرزو رهاند

آسوده‌ام که رشتهٔ سازم گسسته است

تا چند با درشتی عالم نساختن

این باغ را اگر ثمری هست خسته است

آزاد نیستی همه‌گر بی‌نشان شوی

عنقا هم اززبان خلایق نرسته است

ما لاف طاقت از مدد عجز می‌زنیم

پرواز ما چو رنگ به بال شکسته است

آزاد ظالم از اثر دستگاه اوست

بیدل به خون نشستن خنجرزدسته است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلمان ساوجی

ای جهانگیری که وقت رفتن و باز آمدن

موکب نصرت عنایت در عنان پیوسته است

کرده سهم عدل تو صد پی کمان را گوشه گیر

ساخته شمشیر را کلک تو دایم دسته است

دین پناها مدتی شد کز سواد حضرتت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

آفتاب حسن او از مه نقابی بسته است

نور چشم او از آن بر چشم ما بنشسته است

جان ما با عشق از روز ازل پیوسته است

تا ابد جان همچنان با حضرتت پیوسته است

دیگران پابستهٔ دنیی و عقبی مانده اند

[...]

صائب تبریزی

زلف گرد عارض او رشته گلدسته است

کز لب و رخ غنچه و گل را به هم پیوسته است

خوی عالمسوز او بی زینهار افتاده است

ورنه از آتش سپند ما مکرر جسته است

سبزه خوابیده باشد با قد رعنای او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

چون دو ابروی سیاهت که به هم پیوسته است

بی‌تو شب‌های درازم همه بر هم بسته است

میدود دل پی طفلی، که ز شوخی سخنش

تا رسیده است بخاطر، ز زبانم جسته است

اشک شمعم، که برآن شعله خو تابم نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه