گنجور

 
بیدل دهلوی

هرکجا وحشتی از آتشم افروخته است

برق در اول پرواز نفس سوخته است

چه خیال است دل از داغ تسلی‌گردد

اخگری چشم به خاکستر خود دوخته است

لاف را آینه‌پرداز محبت مکنید

به نفس هیچکس این شعله نیفروخته است

نتوان محرم تحقیق شد از علم و عمل

و ضعها ساخته و ما و من آموخته است

پاس اسرار محبت به هوس ناید راست

شمع بر قشقه و زنار چها سوخته است

ای نفس ‌مایه دکانداری غلفت تا چند

آسمان جنس سلامت به تو نفروخته است

از قماش بد و نیک دو جهان بیخبریم

چون حیا پیرهن ما نظر دوخته است

ذره‌ایی نیست که خورشید نمایی نکند

گرد راهت چقدر آینه اندوخته است

گر نه بیدل سبق از مکتب مجنون دارد

اینقدر چاک گریبان زکه آموخته است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جلال عضد

آن چه شمع است که از چهره برافروخته است

که چو پروانه دل سوختگان سوخته است

دهن دوست که تنگی ز وی آموخت دلم

دُرفشانی مگر از چشم من آموخته است

آتشی از دل او در دل من می افتد

[...]

اهلی شیرازی

گرچه لب تشنه ز غم عاشق دلسوخته است

سینه چون غم به صد چاک و دهان دوخته است

گرنه آن ماه جبین می طلبد دل به چراغ

شمع رخساره برای چه برافروخته است

چند گویی که مشو بنده خوبان ناصح

[...]

صائب تبریزی

که به سیب ذقنش چشم هوس دوخته است؟

که سهیل (از) عرق شرم برافروخته است

چون ز آتشکده دل به سلامت گذرد؟

آن که از پرتو مهتاب رخش سوخته است

ما چو طاوس ز بال وپر خود در دامیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
نورعلیشاه

شمعی از حسن تو هر جا که برافروخته است

جان عشاق چه پروانه بسی سوخته است

جامه دلبری و حسن بابریشم ناز

بر قد سرو تو استاد ازل دوخته است

هرگز ای جان نخرندش بجوی اهل نیاز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه