گنجور

 
۱
۲
۳
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹

 

مبارک روز بود امروز، یارا

که دیدار تو روزی گشت ما را

من آن دوزخ دلم، یارب، که دیدم

به چشم خود بهشت آشکارا

نه مهرست این، که داغ دولتست این

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا

ترا گر خبر شدی نبدی غمی مرا

دمم می‌دهی که: من بیابم دمی دگر

گره بر دمم زدی، رها کن دمی مرا

به نام تو زیستم همه عمر و خود ز تو

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶

 

ای چراغ چشم توفان بار ما

بیش ازین غافل مباش از کار ما

هر زمانی در به روی ما مبند

گر چه کوته دیده‌ای دیوار ما

شکر آن که خواب می‌گیرد به شب

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲

 

تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات

در سیاهی شو، اگر می‌طلبی آب حیات

موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی

تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات

به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت

گر هجر ما، گزینی، دوری ز حسن عادت

شبهاست تا دلم را تب دارد از غم تو

آه! از تو، گر نیایی روزی بدین عیادت

طبعت به طالع ما شد تند و تیز، ارنه

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت

بدان رسید که دزدیده می‌کنم نظرت

درون خانه چو ره نیست، چاره آن دانم

که: آستانه پرستی کنم چو خاک درت

هزار بار گر از خدمتم برانی تو

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲

 

گرچه صد بارم برانند از برت

بر نمی‌دارم سر از خاک درت

تا ابد منظور جانی، زانکه دل

در ازل کرد این نظر بر منظرت

زاهد از سر تو ز آن رو غافلست

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹

 

ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست

سری چنین نه همانا بر آستانی هست

بیا، که با گل رویت فراغتی دارم

ز هر گلی که به باغی و بوستانی هست

اگر بخوان تو از لاغری نه در خوردیم

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

ای مدعی، دلت گر ازین باده مست نیست

در عیب ما مرو، که ترا حق به دست نیست

بگشای دست و جان و دلت را به یاد دوست

ایثار کن روان، که درین راه پست نیست

با محتسب بگوی که: از قاضیان شهر

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

گر سری در سر کار تو شود چندان نیست

با تو سختی به سری کار خردمندان نیست

گردن ما ز بسی دام برون جست و کنون

سر نهادیم به بند تو، که این بند آن نیست

ای دل، از میل به چاه زنخ او داری

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲

 

از پیش دیده رفتی و نقش از نظر نرفت

جان را خیال روی تو از دل به در نرفت

این آتش فراق، که بر می‌رود به سر

از دیگ سینه در عجبم کو به سر نرفت!

آخر که دید روی تو، ای مشتری لقا

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت

که دل تنگم ز سودای دهان کوچک تنگت

از آن چون مهر زر دایم فرو بستست کار من

که مهر زر نمی‌ورزد دل بی‌مهر چون سنگت

اگر سالی نمی‌بینی نشان، هرگز نمی‌پرسی

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸

 

ای عید روزه‌داران ابروی چون هلالت

وی شام صبح خیزان زلف سیاه و خالت

خورشید چرخ خوبی عکس فلک نوردت

ناهید برج شادی روی قمر مثالت

پشت فلک شکسته مهر قضا توانت

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱

 

ای سر تو پیوسته با جان، ز که پرسیمت؟

پیدا چو نمی‌گردی، پنهان ز که پرسیمت؟

از جمله بپرسیدم احوال نهان تو

ای جمله ترا از هم‌پرسان، ز که پرسیمت؟

در جسم نمی‌گنجی وز جان نروی بیرون

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷

 

هر دم از خانه رخ بدر دارد

در پی عاشقی نظر دارد

هر زمان مست بر سر کویی

با کسی دست در کمر دارد

یار آن کس شود، که مینوشد

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵

 

مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد

با غمش چو بنشیند از دو کون برخیزد

من غلام رندی، کو، چون به باده بنشیند

از خود و تو و من او جمله بی‌خبر خیزد

مرد راهبر باید پیر راهت، ای برنا

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵

 

پرسش خسته‌ای روا باشد

که درین درد بی‌دوا باشد

بنماید ترا، چنانکه تویی

اگر آیینه را صفا باشد

بی‌قفا روی نیست در خارج

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰

 

هر که آن قامت و بالای بلندش باشد

چه نظر بر دل بیمار نژندش باشد؟

اندر آیینهٔ او روی کسی ننماید

مگر آن روی که بر پای سمندش باشد

مجمر سینه به عود جگر آراسته‌ام

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

گدایی را که دل در بند یار محتشم باشد

دلش هم‌خوابهٔ اندوه و جانش جفت غم باشد

حرامست ار کند روزی دلش میلی به بستانی

همایون دولتی کش چون تو باغی در حرم باشد

ز چشم لطف بر احوال مسکینان نظر میکن

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷

 

صبا، رمزی بگو از من به دلداری که خود داند

و گر گوید: کدامست این؟ بگو: یاری که خود داند

مگو: از فرقتت چونست شیدایی که خود بیند؟

مگو: از حسرتت چون شد گرفتاری که خود داند

اگر چشمش ترا گوید: ز عشق کیست درد او؟

[...]

۸ بیت
اوحدی
 
 
۱
۲
۳
 
تعداد کل نتایج: ۵۵
لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود