گنجور

 
اوحدی

ای عید روزه‌داران ابروی چون هلالت

وی شام صبح خیزان زلف سیاه و خالت

خورشید چرخ خوبی عکس فلک نوردت

ناهید برج شادی روی قمر مثالت

پشت فلک شکسته مهر قضا توانت

روی زمین گرفته عشق قدر مجالت

عمر منی، وفا کن، تا برخوردم ز وصلت

مرغ توام، رها کن، تا می‌پرم به بالت

دردا! که در فراقت خرمن به باد دادم

وانگه ندیده یک جو از خرمن وصالت

گفتی مرا که: داری میلی به جانب من

میلم بسیست لیکن، لیکن می‌ترسم از ملالت

کی چون خیال گشتی از ناخوشی تن او!؟

گر اوحدی ندیدی در خواب خوش خیالت

بیچاره اوحدی را ملکی نبود و مالی

ورنه هم از کناری بفریفتی به مالت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

ای آفتاب طفلی در سایهٔ جمالت

شیر و شکر مزیده از چشمهٔ زلالت

هم هر دو کون برقی از آفتاب رویت

هم نه سپهر مرغی در دام زلف و خالت

بر باد داده دل را آوازهٔ فراقت

[...]

اثیر اخسیکتی

ای شمع آسمانی پروانه جمالت

هر دیده ئی و مهری از خاتم مثالت

جمشید کیست، مرغی در آشیان ملکت

خورشید چیست، ماهی برخیمه کمالت

هر شب برسم تحفه، از مجلس کواکب

[...]

حکیم نزاری

غایب نشد زمانی از خاطرم خیالت

در پیش چشم دارم آیینه جمالت

هر بامداد دیدن رویت خجسته باشد

فرخ کسی که گیرد بر خویشتن به فالت

سر بر خط ارادت داریم و دیده بر در

[...]

امیرخسرو دهلوی

چون در سخن درآمد لعل شکر مقالت

آب حیات ریزد از چشمه زلالت

دانی که چیست مه را اندر میان سیاهی

یک نسخه ایست مظلم از دفتر کمالت

بیچاره من بماندم محروم از چنان روی

[...]

جامی

در کنج غم نشستم خورسند باخیالت

خوشوقت آن که بیند هر ساعتی جمالت

این بس که سوزیم جان هر دم به داغ هجران

من کیستم که باشم شایسته وصالت

تیغم به فرق راندی وز فرقتم رهاندی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه