گنجور

 
اوحدی

ای چراغ چشم توفان بار ما

بیش ازین غافل مباش از کار ما

هر زمانی در به روی ما مبند

گر چه کوته دیده‌ای دیوار ما

شکر آن که خواب می‌گیرد به شب

رحمتی بر دیدهٔ بیدار ما

ای که با هر کس چو گل بشکفته‌ای

بیش ازین نتوان نهادن خار ما

کاشکی آن رخ نبودی در نقاب

تا نکردی مدعی انکار ما

با چنان ساعد که بر بازوی اوست

کس نپیچد پنجهٔ عیار ما

خلق عالم گر شوند اغیار و خصم

نیست غم، گر یار باشد یار ما

اوحدی، می‌بوس خاک آستان

کاندر آن حضرت نباشد بار ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

چون دو دل شد موسی اندر کار ما

گاه خصم ماست و گاهی یار ما

اوحدی

ای غم عشق تو یار غار ما

جز غمت خود کس نزیبد یار ما

کار ما با غم حوالت کرده‌ای

نی، به این‌ها برنیاید کارما

در ازل جان دل به مهرت داد و این

[...]

کمال خجندی

گر به جستن یافت گشتی یار ما

غیر جویایی نبودی کار ما

گر شدی دیدار او دیدن به خواب

خواب جستی دیده بیدار ما

گر به داغش سینه زخمی یافتی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

از کرم بنواخت ما را یار ما

لاجرم بالا گرفته کار ما

جان فروشانیم در بازار عشق

تن چه باشد در سر بازار ما

آب چشم ما به هر سو می رود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه