ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
سری چنین نه همانا بر آستانی هست
بیا، که با گل رویت فراغتی دارم
ز هر گلی که به باغی و بوستانی هست
اگر بخوان تو از لاغری نه در خوردیم
هم از برای سگان تو استخوانی هست
بگوی تا: نزند تیر غمزه جز بر ما
چو ابروی تو کسی را اگر کمانی هست
حدیث تلخ بهل، بعد ازین به شمشیرم
بیازمای اگرت رای امتحانی هست
کسی که وصل ترا میکند دو کون بها
خبر نداشت که بالای او دکانی هست
خبر مکن به کس، ای مدعی، از او، که هنوز
رخش تمام ندیدی، گرت زیانی هست
گر آه و ناله کند اوحدی شگفت مدار
هم آتشی زده باشند کش دخانی هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و زیباییهای آن میپردازد. شاعر به ارتباط عشق و داستانهایی که در گوشه و کنار وجود دارد اشاره میکند و از معشوقش میخواهد که با روی گلگونش آرامش را به او هدیه دهد. او همچنین به تلخیهای عشق اشاره کرده و میگوید که بعضی از دردها و غمها تنها مختص خودشان است. شاعر در نهایت تأکید میکند که عشق و زیباییهای آن برای هر کسی قابل دسترسی نیست و تنها مخصوص عاشقان واقعی است.
هوش مصنوعی: عشق هر کجا داستانهای مختلفی دارد، اما از حقیقتی بزرگتر نمیتوان چشمپوشی کرد. آن حقیقت در یک نقطه مشخص وجود دارد.
هوش مصنوعی: بیا، چون چهره زیبایت برایم آرامشی بیشتر از هر گلی که در باغ و بوستان وجود دارد، به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: اگر تو لاغر هستی و غذایی نمیخوری، نگران نباش؛ حتی برای سگان هم استخوانی وجود دارد که بخورند.
هوش مصنوعی: بگویید که هیچ کس را تیر نگاه معشوقهات هدف قرار ندهد، چون تنها تیرهای غمزهات بر دل ما نشیند؛ اگر کسی هم مثل تو کمانی داشته باشد، نمیتواند مانند ابروی تو جاذبه و تاثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: اگر حال و روز سختی را برایم تعریف کنی، از این به بعد با شمشیرم تو را امتحان میکنم، اگر فکر میکنی که آزمونی در کار است.
هوش مصنوعی: کسی که تو را به معشوق متصل میکند، از این که بالای سرش یک بازار وجود دارد، بیخبر بود.
هوش مصنوعی: به دیگران در مورد او چیزی نگو، ای مدعی، زیرا هنوز چهرهاش را بهطور کامل ندیدهای و اگر ضرری به تو برسد، بهتر است ساکت بمانی.
هوش مصنوعی: اگر اوحدی در حال ناله و آه باشد، تعجب نکنید؛ ممکن است که آتشسوزی به وقوع پیوسته باشد که دودی در فضا منتشر شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدست تو ملکا ملک خسروانی هست
بدین جهانت فرمان و کامرانی هست
تو یادگار فریدون و آن جمشیدی
ز هر دو بر دل و دیدار تو نشانی هست
همه سعادت و تایید از آسمان خواهند
[...]
اگر ز هستی ما نام بینشانی هست
در آشیان هما مشت استخوانی هست
جمال اختر بختم نمی شود زایل
چو شمع دایم در طالعم زیانی هست
تو بیزبانی ما را حریف حرف نئی
[...]
ز بوی او به دل غنچه ارمغانی هست
ز داغ من جگر لاله را نشانی هست
به باغ رفتم و داغم چنان که پنداری
مرا به غنچه ز دلبستگی گمانی هست
گریزم از نفس خلق وقت دلتنگی
[...]
چو بگذری به تل عاشقان دکانی هست
در آن دکان چو نکو بنگری جوانی هست
یکی جوان که زآوازه نکوئی او
نهی چو گوش بهر کوچه داستانی هست
گمان مکن که چو آن عارض و چو آن قامت
[...]
بر آستان توام، شب چو شد، فغانی هست
که شب فغان سگی در هر آستانی هست
دلم پر است، دم نزع شکوه تا نکنم؛
بپرس حال مرا، تا مرا زبانی هست!
گمان این بمنت نیست کز تو شکوه کنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.