از پیش دیده رفتی و نقش از نظر نرفت
جان را خیال روی تو از دل به در نرفت
این آتش فراق، که بر میرود به سر
از دیگ سینه در عجبم کو به سر نرفت!
آخر که دید روی تو، ای مشتری لقا
کش در غم تو ناله به عیوق در نرفت
دوشم چه دود دل که ازین سینه برنخاست؟
و امشب چه اشک خون که ازین چشم تر نرفت؟
پیغام ما کجا رسد آنجا؟ که نزد تو
باد صبا نیامد و مرغ بپر نرفت
این جا که چشم ماست به جز سیم اشک نیست
وآنجا که گوش تست به جز ذکر زر نرفت
شد مست و بیخبر دل ازین باده و هنوز
این جا خبر نیامد و آنجا خبر نرفت
گفتی که: اوحدی به فریبی چرا بماند؟
پیش تو آمد او، که بجای دگر نرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و فراق صحبت میکند و به شدت از دوری معشوق رنج میبرد. او به یاد معشوق و حسرت دیدار او احساساتی عمیق و دردناک را تجربه میکند. آتش فراق همچنان در دلش شعلهور است و درد جدایی او را عذاب میدهد. شاعر به غم و نالهاش اشاره میکند و میخواهد پیغامش به معشوق برسد، اما میبیند که ارتباطش با او قطع است. اوضاع دردناک او به شدت غمانگیز است و نشان میدهد که بدون معشوق، زندگیاش خالی و بیمعناست. در نهایت، شاعر میگوید که کسی که به او امید داشت، نمیتواند به جای دیگر برود و همچنان در پی معشوقش میماند.
هوش مصنوعی: تو قبل از اینکه برگردی، از پیش چشمانم رفتهای و یاد تو همچنان از ذهنم محو نشده است. تصور چهرهات از دل و جانم بیرون نرفته است.
هوش مصنوعی: این آتش دوری که از دل سینهام بیرون میجوشد، برایم عجیب است که چرا هنوز فروکش نکرده و به پایان نرسیده است!
هوش مصنوعی: پس از آنکه زیبایی تو را دیدم، ای محبوب دیدار، در غم تو چنان ناله میزنم که صدايم به آسمان میرسد و از درد درونم رهایی نمییابم.
هوش مصنوعی: دیشب چه غم و اندوهی در دل داشتم که نتوانستم آن را بیرون بریزم؟ و امشب چه اشکهایی که خونین از چشمانم ریخت اما خشک نشدند؟
هوش مصنوعی: پیام ما به کجا میرسد؟ زمانی که نسیم صبحگاهی به تو نرسید و پرنده هم پرواز نکرد.
هوش مصنوعی: در اینجا که ما هستیم، جز اشک و غم چیزی دیده نمیشود و در جایی که تو هستی، جز صحبتهای پر از طلا و پول چیزی شنیده نمیشود.
هوش مصنوعی: دل به قدری از خوشی غرق شادی و سرمستی شده که نه از حال خود خبر دارد و نه از اطرافش. در این حالت، هنوز خبری از اینجا به آنجا نرسیده است و همه چیز در سکوت و آرامش باقی مانده.
هوش مصنوعی: گفتی که: چرا اوحدی به فریبی باقی مانده است؟ او به سمت تو آمد، اما به جای دیگری نرفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت
یکدم خیال روی توام از نظر نرفت
جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت
هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت
[...]
سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت
با او به هیچ حیله مرا دست، در نرفت
پایم ز دست رفت و نیامد رهم، به سر
در راه او برفت سرم، پا اگر نرفت
بیچاره را چو در طلبش، پای، سست گشت
[...]
رفتی و نقش روی تو از چشم تر نرفت
خال توام چو مردم چشم از نظر نرفت
خاری که از ره تو بپای دلم خلید
تا سر نزد ز خاک من از دل بدر نرفت
کارم بجان رسید ز زخم زبان خلق
[...]
آهم ز سرکشی بتلاش اثر نرفت
هر جا ندید روی دل آنجا دگر نرفت
چون یافت اینکه شربتش از خون عاشقست
بیمار چشم تو که طبیبش بسر نرفت
با آنکه در رهت ز دو عالم گذشته ایم
[...]
از ضعف، نالهام به سراغ اثر نرفت
بیمار ماندم و به مسیحا خبر نرفت
اشکم ز باد دستی مژگان به خاک ریخت
کس را چو من ز رشته ستم بر گهر نرفت
داغم ز ناتوانی فریاد خویشتن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.