گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

چو بیرون از چمن آن سرو یکتا گرد می آید

به دامن گیریی او بوی گل چون گرد می آید

چو دزدان کرده خود را شمع در فانوس زندانی

مگر در بزم رندان آن مه شبگرد می آید

به احسان داد حاتم دشمن خود را سرافرازی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

گل به گلشن دعویی صاحب کمالی می کند

هر که زر دارد تمناهای عالی می کند

می توان گفتن درد خود به یاران قدیم

پیش میخواران دل خود شیشه خالی می کند

هر که می باشد حباب آسا به هستی اعتماد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

مرا از طوف کویت شکوه ی در دل نمی باشد

غبارم را نظر بر دوری منزل نمی باشد

دل مجروح مشتاق تو دارد بر جفا صبری

به خاک و خون تپیدن رسم این بسمل نمی باشد

نهال سرو دارد با تهیدستی سر و برگی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

بی گفتگوی رزق مهیا نمی شود

این قفل بی زبان طلب وا نمی شود

کی می رود ز پهلوی منعم گرسنه چشم

گرداب دور از لب دریا نمی شود

رنگینی قبا نکند پیر را جوان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

دل قمری سرو قد رعنای محمد

سر در هوس نقش کف پای محمد

پیچیده دو گیسوی کمندش ز دو جانب

چون سنبل تر بر رخ زیبای محمد

جبریل که سر خیل جمیع ملک آمد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

دامن گلستانش تا مرا به چنگ آمد

پیرهن بر اعضایم همچو غنچه تنگ آمد

جلوه چون تذرو باغ جامه چون پر طاووس

چهره چون گل رعنا با هزار رنگ آمد

بسته بر کمر ترکش تیغ شعله و آتش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

رفیق از کف مده دشمن اگر خواهی زبون گردد

تو را سوزن به دست افتاد خار از پا برون گردد

به حال خوشه چینان آسیا را نیست پروایی

به گرد خرمن ایام چرخ نیلگون گردد

به صحرا کرده مأوا گردباد از بی سرانجامی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

باغبانی کو که آید گل در آغوشم کند

جامه برگ کرم چون سرو بر دوشم کند

سرو قدی کو که آید جا در آغوشم کند

یاد عمر رفته از خاطر فراموشم کند

می روم از بزم می ناخورده آن ساقی کجاست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

با من ز عرضحال زبان در دهان نماند

اکنون ز حال خویش چگویم سخن نماند

گوهر ز بحر و لعل ز کان شکوه می کنند

آسوده خاطری به کسی در وطن نماند

با کهربا رجوع کنند اهل روزگار

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

در روزگار ما اثری از سخا نماند

بویی به دهر از چمن دلگشا نماند

از روی لاله زار طراوت پرید و رفت

امروز آب و رنگ به رنگ حنا نماند

گلها چو غنچه سر به گریبان کشیده اند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

سرمه در چشمی نمی بینم که خاموشم کند

باده از جامی نمی نوشم که مدهوشم کند

می کشم خمیازه همچون هاله شبها تا به روز

چرخ شاید ماهرویی را در آغوشم کند

کرده ام چون سرو نام خود به آزادی علم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

نام و نشان به دهر ز اهل کرم نماند

رقت از محیط گوهر و در ابر نم نماند

از مردم زمانه مروت وداع کرد

با اهل روزگار به غیر از ستم نماند

از باد صبح غنچه دل وا نمی شود

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

در عهد ما رواج به اهل هنر نماند

امروز آبروی به لعل و گهر نماند

پروانه رفت نشاء پرید و قدح شکست

از شمع یادگار به جز چشم تر نماند

از هیچ خانه یی نبرآمد صدای جود

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

با یار و دوست شیوه عهد و وفا نماند

بر برگ کاه رابطه کهربا نماند

مردم به هم کنند چو بیگانگان سلوک

در چشم هیچ کس نگه آشنا نماند

مرغان در آشیانه خورند استخوان خویش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

تا مرا بر سر کلاه در آستینم کرده‌اند

تاجداران نام خود نقش نگینم کرده‌اند

سایه‌پرور دانه‌ای بودم به صحرای عدم

چون سپند آورده خاکسترنشینم کرده‌اند

نفس و شیطان بسته ترکش بر کمین ایستاده‌اند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

تهیدستی چو روی آورد طالع واژگون افتد

ز می هر گه شود پیمانه خالی سرنگون افتد

بود ویرانه بهتر جغد را از صحبت طوطی

شود خاموش نادان چون به بزم ذوفنون افتد

به زیر بار منت کی هنرور می نهد گردن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

ترک هستی سالکان در زیر گردن کرده اند

رهنوردان کفش تنگ از پای بیرون کرده اند

در بیابان جنون امروز همچون گردباد

خیمه بر پا دوستان بر خاک مجنون کرده اند

دست گلچینان ز گلشن بسته بیرون برده اند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

ماه رخسار تو امشب شمع بزم ناله بود

گرد او آغوش من پروانه همچون هاله بود

کلبه ام می گشت چون پروانه بر گرد سرم

شمع در کاشانه من شعله جواله بود

رفتم امشب سوی مطرب تا دلی خالی کنم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

آمد بهار و رفتن خود را خبر نداد

با ساکنان باغ ندای سفر نداد

هر نخل آرزو که نشاندیم بر زمین

دادیم آب سبز نگشت و ثمر نداد

شبنم وداع کرد و به ما چشم تر گذاشت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

فصل خزان رسید و نشاط و طرب نماند

کاری مرا به مشغله روز و شب نماند

باد خزان ربود حرارت ز آفتاب

در شمع بزم اهل جهان تاب و تب نماند

تمکین ز شیخ شد ز مریدان سکوت رفت

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۲۸