گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

دل چو از پای فتد دست دعا می گردد

راهرو پیر شود راهنما می گردد

راستی را نبود هیچ زوالی به جهان

سرو اگر خشک شود باز عصا می گردد

آشنایی به جوانان نتوان کرد به زور

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

رخت هستی دل سوی آن جامه‌گلگون می‌کشد

بخت یاری می‌نماید یا مرا خون می‌کشد

بنگر از خورشید عالم‌تاب عاشق‌پروری

چشم واناکرده شبنم را به گردون می‌کشد

حسن را گر سد ره نبود نگهبان حیا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

میل خوبان ز اسیران به توانگر باشد

در چمن غنچه گل را سخن از زر باشد

هر که دارد لب خاموش توانگر باشد

دهن غنچه همه عمر پر از زر باشد

روز و شب در نظر زنده دلان یکرنگ است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

دل چون مطیع گشت چراغ نظر شود

فرزند نیک جای نشین پدر شود

تحلی که برنداد شود باغبان کباب

خون می خورد پدر چو پسر بی هنر شود

سازد دعای موی سفیدان خدا قبول

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

به سیر باغ اگر آن شعله بالا بلند آید

مبارک باد گویان بر سر گلها سپند آید

به دشت آرزو بینم اگر از دور آهویی

نگه از دیده ام پیچیده بیرون چون کمند آید

کدامین غنچه لب واکرده دکان تبسم را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

آنها که تکیه بر کرم کبریا کنند

سر در قبا کشند و به محراب جا کنند

آنها که قانع اند به یک قطره چون صدف

گوهر اگر دهند هماندم عطا کنند

آنها که بر کلاه نمد خوی کرده اند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

جبهه می خواهم که وقف سجده آن پا شود

تا دری بر رویم از پیشانی او وا شود

زود برخیزم به تعظیمش ز جا چون گردباد

از کنار دشت اگر سرگشته یی پیدا شود

حسن روزافزون او خواهد صف دلها شکست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

داغ را دل در کنار خویشتن می پرورد

دانه ما برق را در پیرهن می پرورد

مرده پروانه را فانوس می دارد نگاه

کشته آتش عذاران را کفن می پرورد

در چمن تا بردن نامش اجازت داده اند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

شبی که خانه ام از روی یار گلشن بود

دماغ سوخته من چو شمع روشن بود

به گرد یار چو پروانه رقص می رفتم

میان آب و عرق شمع تا به گردن بود

چمن چو تاج سیاهوش می نمود از دور

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

از رخت آئینه من دامن گلچین شود

چشم بلبل عکس خواب آلوده را بالین شود

گر به روی دست خود زلف تو را سازم رقم

آستینم سر خط صورتگران چین شود

سرکشان در وقت حاجت بر در دلها روند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

دم صبحی که در میخانه از بهر شراب آید

ز دلها بهر استقبال او بوی کباب آید

اگر در خواب آن شوخ انتظاری های من بیند

در آغوشم بغل واکرده با صد اضطراب آید

مسیحا گر کند بالین ز خشت آستان او

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

عالم به چشم مستان چون آب می نماید

این شوره زار در شب مهتاب می نماید

موی سفید پیران شد تازیانه عمر

بحر از تحرک موج سیماب می نماید

هر کاسه حبابی در بحر ناخدایست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

چند روزی در محبت درد می‌باید کشید

زردروئی‌ها ز رنگ زرد می‌باید کشید

ناله‌های گرم را از بس که تأثیری نماند

بعد از این از سینه آه سرد می‌باید کشید

بوالهوس را سر به تیغ امتحان باید برید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

می پرستی های آن لبهای خندانت چه شد

تلخ گوئی های لعل شکرافشانت چه شد

فوطه زاری همان در گردن قمری بجاست

سرکشی ها کردن سرو خرامانت چه شد

سبزه ات چون سنبل از دیوار گلشن سرکشید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

ز چاک سینه دود آه من گلگون برون آید

ز مرهم دست باید شست از زخمی که خون آید

مکن بی طاقتی همچون سپند از سوختن ای دل

نشین چندانکه از خاکسترت آتش برون آید

دل مجروح من هر گه که سازد یار مرهم را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

خدای ذات تو را از بلا نگه دارد

ز حادثات جهانت خدا نگه دارد

گل حیات تو را روزگار تا دم حشر

ز دستبرد نسیم صبا نگه دارد

نهال عمر تو را همچو سرو تازه و تر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

دلم در کوی او رفتست حیرانم که چون آید

نفس هرگه که با یادش برآرم بوی خون آید

مرا لیلی وشی کردست سرگردان به صحرایی

که جای گردباد از خاک او مجنون برون آید

خدا از سنگ پیدا می کند رزق هنرور را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

در خانه یی که وصف رخ یار بگذرد

خورشید خم خم از پس دیوار بگذرد

بیچاره گلفروش در ایام حسن او

صد ره ز پیش چشم خریدار بگذرد

در راه عشق سبزه کند کار نیشتر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

فلک به قامت پیر خمیده می ماند

جهان بدیهه تاراج دیده می ماند

نهال گر به نظر نیزه است خون آلود

به باغ سرو به تیر خزیده می ماند

کدام صید گشادست سینه را چو هدف

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

فلک از ناله شبهای من بی تاب می گردد

زمین از بی قراری های من سیماب می گردد

اگر شیخ از ته دل در رکوع حق شود قایم

قد خم گشته او حلقه محراب می گردد

به زیر آسمان از تنگدستی خانه یی دارم

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۲۸
sunny dark_mode